شعری از جمال بیگ


شعری از جمال بیگ نویسنده : جمال بیگ
تاریخ ارسال :‌ 13 دی 94
بخش : شعر امروز ایران

از کلاه چه شعبده ای بترسم

از جنبل چه جادویی.......

کار از این حرفها

با این زبان درازی

که به گردن گرفته ام

از هرچه رگیده

به چاقوی شما نزدیکترم

تا از هرچه قهوه ی قجری

به فنجانی که ندارم بنوشم

آی ی ی ی.........

بامن چه کرده ای؟؟؟

از هرمترسگی!!

هرمنوتیک زده ای به دروغ

بایک روایت جعلی

از رمانی گمشده

در من قد میکشی

شاخ هم در بیاورم

از دماغ شما بلندتر نمی شوم

حالا کنارتان رابزنید کنار...

کمی هوای مدرنیته بخورم

شبیه فضانوردی

که هرشب در بغل ماه

باعکس سه درچهار راه یک کارتن خواب اجاره ای

زندگی کنم

شاید اینطوری.....

ساکتم,درد بگیرد

آخ.خ.خ.خ....

با من چه کرده ای؟؟

که حتا نمی توانم

کارگری بشوم

چاله به چاله

باهرخیابانی که کنده می شوم

کپه ی مرگم را بمیرم

راستی!!!!!

چه کرده ای در من

که تن ها نخلی شده ام

هرچه زور به زور می زنم

هسته ای می زایم

که خرما یش نمی شود

چرا نمیفهمی؟؟؟

این دم و باز دمت

مرگ را هم گرم نمی کند

حالا که از همه چیز

سیرم کرده ای

دهان که باز میکنم

از صورتم برمی گردی

کنار این همه

بترس!!!!!!

بتمرگ!!!!!!

اصلن ......

کافی ست

اشتباهت کنم

زندگی از روایت دیگری

شروع می شود

آی.ی.ی. ی.ی.....

با ما چه کرده ای؟؟؟؟

شولای گربه پوش!!!!

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :