شعری از بهزاد خواجات
تاریخ ارسال : 29 اسفند 92
بخش : شعر امروز ایران
شب
---------
شب به بیراهه می رود
آن جا که دراز دراز ، بیابان کور
با عقرب ها و مارمولک ها
هفت بازی ابدی را برده
و در این سمت ، " هایدگر"
با رویت تمام ورق های مرگ
بازنده ای بزرگ است.
که حالا ، حالاترها
خواب بزرگ ، روباه را پشت و رو کند
سکه بسازد ، بدهد به دست خلایق
که : چه فاضلاب ها!
چه طیاره ها ساخته ایم با مصالحِ تن!
و جنازه اش را در جوبِ آب یافتند
بی سر ، بی پا و با یک چشم اضافی ؛
لکه های تاریخ بر لباسش
و انعکاس فکر کبوترها بر حیرانی پوستش.
من رفته بودم
از آبادان اندکی رنج بیاورم
و در صفحه ی حوادث روزنامه
جنینی به ده قتل اعتراف کرد ؛
بلبشو در آسمان
و ردِ خون لا به لای تارهای کمانچه ،
گلبول نوازی در شب های جنوبی
و نت هایی گیر کرده در چنگکِ باد
که می چرخد ، می چرخد
و حتا احمد رضا احمدی را واداشته به غیظ و غضب!
پروردگارا!
شب را آفریده ای و چشم او را
و نیمه ای از من ، آن قدر گرگ هست
که چند نیمه ی دیگر را بفرستم به سواحل راین
تماشای آن دختر 6 فوریه ( 12 ظهر )؛
آهی ملایم در مِهی ملایم ؛
چنان که همین دیروز
طیاره ی خطوط ایرفرانس
یک باره در هوا منفجر شد
جعبه ی سیاه می گوید
که کم ترین مشکل سرنشینان
انهدام بود و مرگ بود.
این شکل جدیدی از بازی است ،
سرفه های پیاپی در نخاع پدر
و انباشتِ فرهنگ
در نوازش های مادرم ( زرین تاج).
شب!
شب تا تهِ خود رفته و بازنگشته
اما آخرش چه ؟
در تهِ این معبد ، در تهِ این بعد
در تهِ این ساغر شکسته
آخر ، آخرش چه ؟
در من اگر یک قبیله پای می کوبد و دست می فشاند
پاسخ به زنی است که تکه تکه کرده خودش را
تا در تو ظهور آورد ؛
گوشت چرخ کرده ای با تک پوش آبی روشن.
این تمثیل
جان می دهد برای کتاب های دهه ی سی
که بچه های گوگولی ، سرانجام
مشق خود را بر خاک بنویسند
و مسئول مربوطه خروج کند از جلدش
تا بگوید : شاملو ، فخرِ شعر امروز است.
بیراهه در راه های اصلی ،
کتیبه های شکسته ، این ور و آن ور
که به تمامی یک جمله اند از الف تا یا:
ما مقرر کرده ایم ، ما!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه