شعری از بهزاد خواجات
تاریخ ارسال : 23 آذر 97
بخش : شعر امروز ایران
عکس یادگاری گرفتیم
تا زودتر فراموش کنیم.
پلهها در مِه گم میشدند
و ما که در صبحانهای دونفره
دربارهی ظرف عسل حرف میزدیم
(که هر روز خودبهخود خالی میشود)
ما که هی کفش میخریدیم که نپوشیم
و هی سینما میرفتیم که فیلم نبینیم،
ما، یعنی دقیقن من و تو
با آن رتیلها که عشقبازی میکنند در چشمت
دقیقن تو و من
با این دهانی که چیزها گفته
تا چیزی نگفته باشد،
در کنار یکدیگر، در تناسخِ این پارک
بر نیمکتی که در بهتِ اَعمالِ خویش است
میخواهیم دوباره عکسی بگیریم
اما نمیشود، نمیتوانیم
و در پشت لنزهای جلبکگرفته
موجودی، بیحضور خودش
پنهانیترین بوسهها را تمشیّت میکند
که بچه در قنداق، متواری...
و یک زوج، با رازهایی خسته
رحلت کنند به یکی گردو
تا دلِ سیری عاشقیت
و دلِ سیری غیبت
از آخرین سرشماری ملی
در هوایی که مِه را
حقیقتی چند برابر کردهست.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه