شعری از بهاره فریس آبادی


شعری از بهاره فریس آبادی نویسنده : بهاره فریس آبادی
تاریخ ارسال :‌ 6 مهر 04
بخش : شعر امروز ایران

 

 

 

 

کروکیِ حبس، عطفِ به ماضی بعید 

 

 

"ما به سختی در هوای گندیده‌ی طاعونی دم می‌زدیم"
و مثل خطوط موازی 
در رنج یکه‌ی خود
عصازنان می‌رفتیم؛
بی تلاقی و تسلایی.

سطوح صیقلی مردک‌هامان 
در آفتاب هفته‌های بدون تماس گشادتر شده بود 
و مثل ورق‌های زرهِ تفتیده گرم بود
و نورهای زلال و همواری، 
از جسم‌های زدوده‌ی پاکیزه‌مان بر دیوارهای سیمانی روبه‌رو می‌تابید؛
سکراتِ اتانول.

لبخندهای تلقی
لبخندهای آبی جراحی
طیب و طاهر
گوش تا گوش کش می‌آمدند
و همسایه‌ها، در انزوای مسری فلاکت، برای همسایه‌ها گیتار می‌زدند؛
به رسم خطوط موازی.

هفته‌ی اول مردی بود که کلیدهای دسته‌کلیدش را با آب ژاول، یکی‌یکی می‌نواخت
به سال یک‌هزار و سیصد و شصت ‌و پنج
کهانت آن حوله‌ها که آن کلیدها را خشک می‌کردند، ثبت شده در موزه‌ی لُ چمدان که خاک می‌خورد آن بالا.
هفته‌ی دوم یکی بود که بین مکث‌های طولانی، از دستگاه پیچیده‌ی قلب می‌گفت 
از این‌که مشت بیچاره، به قدر پمپ کردن یک جرعه نا نداشت.
دستش را باز کرد و بست
باز کرد و بست
و ایوب حرف از زبانش گریخت
بغض را در چانه‌ی کوچکش جابه‌جا کرد
درد را سوایِ عضو چشید و مُرد.

هفته‌ی سوم:
معلم‌شان تهران را پر از کشتی‌های باری بزرگ کشید 
و آن‌قدر صدای بوق کشتی را در کلاس پخش کرد که تهران بزرگ‌ترین بندر منطقه شد.
بار از روی گاری روی عرشه می‌سُرید
برمی‌گشت زیر چرخ و پای الاغ و بازار در انبوه اجناس قراضه کساد بود.
حواریون به نوک کوه رسیده معطل که خواب در مغار جایز است یا مرگ روی چلیپا.
باد نمی‌آمد.

در کندی غیرقابل تحمل این زمان
در کندی غیر قابل قبول این زمان
در کندی زمان، تصویرهای ضبط شده روی نوارهای بتاماکس
تصویرهای جا شده در مشت‌های کوچکی که به قدر یک جرعه خون نداشت
تمثال مسری خار بر فرق مفلوک
تندیس فرانکنشتاین در زنجیر
پسر شجاع در نی‌زار
تصویرهای واضح و شفاف از سال‌های یک‌هزار و سیصد و هرچند که قرعه بیفتد
شتک می‌شوند روی دیوار سیمانی؛
به رسم سینما پارادیزو.

هفته‌ی دهم یا 57:
من در زیرزمین مشغول بخیه‌ی دست و لب و قلب‌های ناآرام و پارچه‌های مرغوب روس، هر ده دقیقه یک بار انگشت‌هایم را یکی‌یکی در آب ژاول رقیق فرو می‌کنم؛ قربة الی الله.
در شهر، مردم مثل مردمِ توی کتاب 
هر یک در فضایی معادل یک متر مربع، بدون تلاقی و تماس جان می‌دهند.
عکس‌هایی از مراحل مردن‌شان هست 
با وضوح زیادِ سیاه و سفید
و ابهام زوائدی خاکستری که عکس‌ها را خیالی کرده است.
خیارک گرز، خیارک گاز، خیارک موشکِ انسانی، خیارک اعدام و خیارکِ هر لیتر شیرِ گاو معمولی ده هزار تومان را به خیارک مسری انزوا کوک می‌زنیم 
و بعد آلبوم عکس‌های نوبل را سروته اصلاح می‌کنیم.


1388:
مردها به رسم خطوط موازی ردیف شده زنجیر می‌زدند
چهار گوسفند بی‌نوا با سرهای نیمه بریده به سرمه‌ی چشم‌های ما زل زده بودند 
و روح حسین هم از این ماجرا خبر نداشت.
بر دیوارهای غار نره‌گاوهای نخستین برای آبزیان شاخ‌وشانه می‌کشند
و پای کوه بساط کشف آتش و اختراع قیمه‌ی نذری مناسبات عزا و عروسی را خلط کرده است.
قرابت پریشانِ آفریده و خدا.

یک‌هزار و 362:
بندر بین‌المللی تهران؛ محل اجتماع بی‌خانواده‌ها
ساعت را به وقت هرکجای جهان که بمب بیفتد کوک می‌کنند
توی میدان رسالت جنب مسجد، منتظر سرویس می‌شوند
بعد خواب توی جوراب و چشم و حفره‌ی شکم‌شان رسوب می‌کند.
تن کُند، لاشه‌ای رام فرو رفته در جراحتِ چرم
باد هم نمی‌آید. 

روی دیوار اتاق همسایه‌ی روبه‌رو عکس خمینی 
اتاق عمو حسین؛ بره‌ی زنده
اتاق مادمازل افشار؛ گیشای معذب عنق
روی دیوار دکان تکبیری عکس ابالفضل با سربندِ یا امام رضا
و بر دیوار ریکاوری عکس یک لخته‌ی خون وسط مشتی باز 
"عکس‌ها افسرده‌اند اسماعیل"! میشِ زنده‌ی من!
که زبانت برای مهار صوت چرخید 
صدا به حفره‌های کامت فرو رفت و پشت دندان‌های خرگوشی‌ات خفه شد.


1335:
گفت: دندان طلا اعتبارش نیست مردی که بچه نسازد. باد می‌آید و دختر مطلقه‌ی فخر و فروغ و عفت و ملوکِ زمان را باید با درشکه به خانه فرستاد که مبادا در کوچه زائویی ببیند و از حال برود.
سبد را به رود داد و برگشت چهارراه مولوی
کودتا به تخم پسر نزاییده‌اش
مرد، شاگرد سبزی‌فروش بود! 
گفت: از گشاد نشستن‌هاش پیداست! یقین بچه‌اش می‌شود. 

هوا از لوله‌های پیچ‌پیچِ لاستیکی، به سختی خودش را به تکه گوشت پاره‌ای می‌رساند در آن سوی کانال مانش!
دم: اکسیژن خالص در جگر سفید
بازدم: به دلیل کوچک شدن حجم درونی قفسه‌ی سینه و گزگز پیوسته‌ی انگشت‌های دست و خیارکِ چسبیده به بخش تحتانی خاطره و خلط، فرو می‌رود در دستمال پارچه‌ای.

ما بخیه‌ها را هر ده دقیقه یک بار در آب ژاول و ساولن رقیق فرو می‌کنیم و "در تلاشی نومیدانه پارو می‌کشیم"
بعد پاروها را با پارچه‌ی مرغوب روس خشک می‌کنیم و همه را جز لوبیتلِ دست‌دومِ ارباب در لُ چمدان چپانده و بالای دیوار سیمانی را نشان می‌کنیم برای آویختن طناب؛
با رسم و رسوم خطوط موازی و باد هم که نمی‌آید.

 

 

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :