شعری از بنفشه فریسآبادی
تاریخ ارسال : 10 آبان 96
بخش : شعر امروز ایران
“inglourious basterds”
مثل وقتی که ککمکیهای ژرمن
روی پوست کلفت تنت نوشته باشند
پانصد و بیست و چهار
یا
هفتصد و هشتاد و نُه.
انگار آخرین عکس دونفرهشان را
پیش از اعزام نشان داده باشند به هم
عبدالله و منیر.
کچلیهایش جابهجا پخش بشوند لای بوتههای خار
وقارِ موذی سیاهی از پلهها بیاید پایین
پایش بخورد به آسفالت
فرودگاه دَمَر شود
فرش بشود مسیرِ داخائو
دیو شود فرشته، فرشته بشود دیو و درآید.
انگارکن جنگ پنجم جهانی
یا
پانصد و هفتاد و هفت
مناظرِ زیادی درست روبهروی چشمهایش ببُرّند مناظرِ «زیادی» را.
همهچیز بیش از اندازه مفرط شود
بیش از حد، زیاد
پیادهرو بخوابد توی چشمهای فرنچِ کهرباییش
داد بزند
«من شارلیام، بنگ!من شارلیام. دست و دهانم به دامنت.»
یا فرض کن «کاکُلِش غرق خونه برادر» پدر، خواهرت را نتوانی سوا کنی از هم
به نام بیبدیل کتابخانهی شخصیات
نارنجی تنت کنند
زانو بزنی روبهروی دوربین
لبخند
کات
و حلقههای عروسیِ جفتهای یهود
میان اراذل شرقِ میانه به تساوی تقسیم شوند.
انگارکن مسائل شخصیِ دیگر ازین قبیل...
*
خواب تابستان دیدم
دست کشیدم به موهای مرطوب سینهاش
مورمور شد تنش
و فرمان قتل پیشوایی عقدهای
از لای لبهایش
به لای لبهایم صادرشد.
عکس از : حسام موحدی
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه