شعری از بنفشه فریس آبادی

تاریخ ارسال : 6 مهر 04
بخش : شعر امروز ایران
سرود بیبدیلِ جوانمرگی
صدای مادرش ضمیمه شود
با رگهای بادکردهی گردنش
سرِ واماندهی معلق میان دو دست
اجزای منتشرش در کوچهای
احتمالاً
فکریِ آن دقیقهی آخر
که پارهی کندهشده از جگرش
شاشیده یا نه؟
میم
ح
سرودهی زنی بود حوالی شرق تهران
که چندصدسال بعد
متناش سنجاق به تمام کتابهای ممنوع و مشروع
سیناش کنار آینه
چسبیده به اقسام گونهگون سفرهآرایی؛
مستطاب نوروز هزارسالگان
نوناش
آغشتهی بزاقی بیوطن شود
رویای سنگک و پنیر
در مغزِ مغروقِ خوابگرد
در آبهای سبزِ رُن
سرود محاسن زیبا و چشمهای ختاییاش ضمیمه شود
ترانهی بیبدیل جوانمرگی
با توضیح و تفصیل حالات غریب مادرش
فکریِ آن دقیقهی آخر
که پارهی کندهشده از جگر
مبادا که شاشیده باشد!
ترس زبان الکنی دارد مادر!
معذورِ بدنی راستایستاده؛
سروقامتی که چشمِ دیدنِ پلهی سکوش بستهست
زبانِ چسبیدهبهکامی دارد ترس
زبانی مطیع و مرتجی
که پرزهای خونیاش بعداً
از لای دندانهای قفلشده سوا شود به حتم
برای سالها بعد
دیباچهی کتابهای فارسی دبستان الیالابد
و انضمام جیغ شما که ضروریست؛
هقهقی در امتداد کوچهی دربهدر
فکریِ آن دقیقهی آخر
که شاشیده یا نه؟
ترس امیدِ منقبضیست در عضلات ران
که گام آخر را لفت میدهد
تعویقِ کام آخر سیگار است
امید انباشته در آبدانی قریبالانقضا
که عنقریب بر آب میرود.
امیدش ضمیمه شود به قرنها بعد
و البته چشمهای شما
که تا ابدالآبادِ جهان
لای اشیای جامانده از تمام مردگان جوان
دنبال شلوار است.
میم
ح
سرود بیبدیل جوانمرگی
نعشاش؛ قصیدهای ناتمام
که با شلوار پاک و امیدی در گلو برآبرفته
پیوست شد به سالها بعد،
سرودهی زنی بود که جیغاش در ابعاد خانه جا نشد
زنی که ندانستیم سرآخر
دیوانه شد یا نشد؟
لینک کوتاه : |
