شعری از بلند الحیدری
ترجمه ی صالح بوعذار


شعری از بلند الحیدری
ترجمه ی صالح بوعذار نویسنده : صالح بوعذار
تاریخ ارسال :‌ 13 آبان 99
بخش : ادبیات عرب

"سایه‌ها"

از کدامین وادی ژرفاژرفِ چونان خواب،
آمده‌ای
که برمی‌گیری در چشمانت،
صدای خونم را.
من فراموش کرده‌ام؛
عاشقی را
و دیروز را...
سرانگشتان عمر،
شوریدند؛
برای محوِ قصه‌ی پشیمانی.
ای خیال او‌،
دنیای تو،
رمقی باقی نگذاشته از تنم.
چه بدهم،
از خاکستر استخوان‌هایم؛
کرم‌ها را؟!
مرا با شبان سرخ فریفتی
پرچم‌هایم،
بر تبسم‌های سیاهش
لغزیدند
و دیروزم
در رهگذر شر گمراه شد.
و برای فردایم،
چیزی باقی نگذاشته است؛
جز پژواک ستمگری،
و شبح‌های گذشته‌ای 
که چون سایه‌هایی فرو افتادند؛
در غروب و شب‌هایم!

 


"ظلال"

من أي وادٍ
بعيد الغور كالحلُم
أتيتَ في عينيْك صوتَ دمي
إني نسيتُ الهوى
و الأمس
و إنتفضت أنامل العمرِ تمحو
                       قصة النَّدم
يا طيفها
لم تدع دنياك من جسدي
شيئاً
فماذا سأعطي الدود من رممي؟
أغريتني باللّيالي الحمْر فأنزلقت
على مباسمها السوداءِ
                    راياتي
وتاه أمسي عبْر الشَّر منطلقاً
و لم يدع لغدي غيرَ الصدى العاتي
و غير أشباحٍ ماضٍ كالظِّلال هَوَتْ
في عتمة من أماسي و ليْلاتي.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :