شعری از برزان هستیار
ترجمه ی بابک صحرانورد


شعری از برزان هستیار 
ترجمه ی بابک صحرانورد نویسنده : بابک صحرانورد
تاریخ ارسال :‌ 4 دی 00
بخش : ادبیات کردستان

برزان هستیار
شعر معاصر کُردستان عراق
مقدمه و ترجمه: بابک صحرانورد

برزان هستيار، شاعر معاصر كردستان، سال 1963 در شهر سليمانيه عراق متولد شده و همان جا تحصیلاتش را به اتمام رسانده است. از دهه 80 ميلادي آثار خود را در روزنامه ها و نشریات كردي زبان عراق منتشر كرده است. اولين مجموعه شعرش را سال 2000 در سليمانيه و دومين مجموعه را در اربیل از سوی  نشر «آراس» منتشر کرده است.  سال 2008 نشر«آراس» مجموعه شعر « یك سال در اضطراب» او را منتشر کرده و چهارمين مجموعه شعر او توسط انتشارات سه رده م( زمان) در سليمانيه چاپ شده است . برزان هستيار از سال 1995 به همراه خانواده اش در كُلن آلمان به سر مي برد و تا كنون چندين شب شعر برای او در كشورهايی چون سوئد، انگلستان، آلمان، عراق و هلند بر پا شده است.
او جزو شاعران نسل سوم كردستان و از  نسل شاعراني چون بخیتار علی، دلاور قره¬داغي، كژال ابراهيم خدر و هيوا قادر است. هستیار شاعری ست با زبانی خاص و نگاهی معطوف به انسان امروز که جابجا در آثارش رد پای این موجود سرگشته و در تعلیق مانده، پیداست. انسانی که از اصل خود، از سرزمین اش جدا مانده، اما خاطرات زخم های دیرین و ناسور این سرزمین به شکل های متنوع همچون تصویرهایی زیبا و مکرر همیشه و هر جا در آثارش خودنمایی می کنند. شعر او شعری ست که خواننده را در ابهام های قرن از هم گسیختگی با  تصویرهایی ناب که از مولفه های سروده¬هایش است، همراهی می¬کند. در این مجال شعری از او را که به فارسی ترجمه شده، می خوانیم.


وطنی اندوهگین، به شکل من

 

اندیشیدن به وطن....
چون نیش عقرب جراری ست
که مابین شراره های آتش
 نومیدانه  آن را در مغز خود فرو می کند؛
اندیشیدن به وطن ...
چونان دست در زلف دلاویز  زنی  بلندبالا
به زیر تابش مهتاب شبی در تابستانی رام است؛
اندیشیدن به وطن
چونان زهری ست
که از بوسه های معشوق شیرین کام تر است  و
تکه قندی ست که از فراقش
مرگبارتر.
و  همان گونه که کودکی دلخوش از آمدن عید است
من نیز دلخوشانه به وطن می اندیشم
به بازی های قهر آمیزی که با هم داشتیم؛
به «دام» هایی که به اسم و رسم عشق ورزی
بر سیمای سفید برفِ «تزویر» برای هم جا گذاشتیم
و آن همه افتراها که به بهانه های زشتی به هم زدیم
و «مین» هایی که بر سر راه، قدم به قدم برای هم کاشتیم،
مین های عشق و مین های خیانت و
مین های گمراهی و
مین های همه چیزها، همه چیز ...............!
***
خوب می دانم که خواب، مرگی ست آنی
اما اندیشیدن به وطن، زندگی جاودان است؛
مرگی ست بالابلند.
وطنم، با قلبی زلال
با همه هیبت ژولیده و بویناکش
درکرانه ی رود «راین»
با من در حال پرسه زدن است
و در رَجی از لوله های شکسته  فاضلابش
با من به کلیسای شکوهمند «دُم» می آید.
من در خیابان های ناهموار
دست به دستِ احساس وطنم
به سمت سوپر مارکت ها می رویم
پوشیده در کُت و شلواری مندرس
قبل از من خود را به «بار»ی شلوغ می رساند
و با آن زبان الکنِ نیمه جانش
دو قوطی آبجو سفارش می دهد.
آه که چه زیباست وطنم
بی آنکه خود را بیاراید،
با من به مجالس عروسی می آید
می رقصد و می خواند،
تا از بچه های فاسدش سرافکنده  نشود.
وطن من از صفا و سادگی اش
از بی کسی و تنهایی اش
از زشتی اش سرافکنده نیست.
از وقتی وطنم وطن بوده
مثل مادرم
همیشه و هرجا، سرگرم زاد و ولد است
سرگرم شستن، روبیدن، سابیدن و
پذیرایی از مهمان ها.
وطنم مانند مادربزرگم
دست هایش می لرزند و
چشمانش سویی ندارند.
وطنم درهیاهوی خیابان های پُر ازدحام
از بوق ماشین ها سرسام گرفته و
کسی نیست تا دستش را گرفته به آن سو ببرد.
***
آه وطنم؛ وطن بی در و پیکرم، وطن شُره کرده ام
وطن آس و پاس و فرشته و نازدانه ام،
وطن تابناکِ زیبایم،......
وطنم را هر روز و هر دم تا دم دروازه های بهشت می برند
اما اجازه داخل شدن نمی دهند
و هیچ روزی نبوده
او را  در کنار دروازه های دوزخ سلاخی نکنند و
به آتش کشیده شدنش را به نظاره ننشیند.
 وطن بدوی ام چه ساده و نزار است
حتی نام و نشانش را از بَر ندارد.
هر روز در محله های آشنا، گم و گور می شود
و همسایه های هرجایی
او را برمی گردانند.

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :