شعری از ایوب عبدل
تاریخ ارسال : 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران
ما مشتی عَصَبی هستیم .
سرمان درد می کند
برای مشتی آرامبخش
و مشتی به صورت گلوله ای
به صورت یک مشت عَصَبی .
ما اعصاب های خُرد ِمان را
با کمی شیشه
با رگ و ریشه از گلو در می آوریم ،
می پاشیم به خیابان
و در یک مشت به هم زدن
شهر را به هم می زنیم / اعصابشان را .
شب ها
خُرده های اعصاب را از خیابان جمع ،
به خانه می آوریم
هدیه می دهیم به مادران ِ عزیزمان
و اگر نه در خوابی عمیق
خُرده ها را
با رگ و ریشه های درازمان پس ،
می دهیم به پدران ِ عزیزمان
که علی الحساب
در قبرستان ِ پوسیده شان به جایی بند باشند .
و هر صبح
از عزیزانمان عذر می خواهیم / می گیریم
هدیه مان را پس ،
خرده ها را
می پاشیم به در و تخته های نداشته ی شهر
و ریشه ها را پیوند
به رگ ِ آدم های بی اعصابی می زنیم
که یک روز
از چند روز ِ زندگی شان باقی ست .
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه