شعری از امیر حسین نیکزاد
تاریخ ارسال : 2 مهر 89
بخش : قوالب کلاسیک
1
تلوزيون؛ كه داشت روباهی میجويد استخوانِ پايش را
ناگهان خون به دوربين پاشيد ...و سياهي گرفت جايش را
برق رفتهست، شمع روشن کن نذر کن مرده باشد آن روباه
زجر از اين بيشتر؟ كه صدها چشم دوره كردند انزوايش را
نکند اين سياهی از شب نيست همه جا ردّ پای روباه است
شمع از زير صورتت که گذشت ديدم آن لحظه چشمهايش را
استخوان در گلوی من ماندهست و تو خود را در انزوا خوردی
عشق، تعليقِ دام و روباه است خوب بازی کن اين نمايش را
زنگِ در؛ کيست؟ شايد آن روباه با سه پا آمدهست خانهی تو
...گوشم از خندههات پر شدهاست میشود کم کنی صدايش را؟
2
پيچيد توي کوچه و تنهايي از اجتماعِ بيهمه کس برگشت
آهسته رفت تا دم در -« اينجاست؟ » يک لحظه مکث کرد سپس برگشت
پس در پيِ چه بود؟ نميدانست شايد زني که منتظرش باشد
در کوچه رفت و برق نزد چشمي از پشتِ هيچ پنجره، پس برگشت
در آبِ جوي عکسِ خودش را ديد از کي درخت بود؟ به خود لرزيد
هر برگ، تيغهاي شد و خود را زد هر شاخه با جنونِ هرس برگشت
لاي دو ميله داشت جلو مي رفت پرهاش رنده مي شد و رد ميشد
يکآن به بالهاش نگاه انداخت تف كرد بر زمين به قفس برگشت
3
لبهاي بيرون آمده چشمان تو رفته
آرايشِ تندِ نقابي رنگ و رو رفته
انگشترِ جادوست امّا سالهاي سال
در دستِ مرداني بدونِ آرزو رفته
از سطحِ تنها رفته تا اعماقِ تنهايي
نعشي که با گرداب در دريا فرو رفته
هرچند بويش را به ساحل ميرساند باد
آيندهاش با موجهايِ مردهشو رفته
يک رختخوابِ پاره؟ يا صد پيلهي خالي؟
پرواز صد پروانه در حالي که او رفته
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه