شعری از الیاد موسوی Elyad Musəvi
برگردان از کیومرث نظامیان


شعری از الیاد موسوی Elyad Musəvi
برگردان از کیومرث نظامیان نویسنده : کیومرث نظامیان
تاریخ ارسال :‌ 2 اسفند 96
بخش : ادبیات ترکیه و آذربایجان

شعری از الیاد موسوی Elyad Musəvi
به همراه اصل شعر
برگردان از کیومرث نظامیان


ساعت هشت شب‌


من یازدهمین روزِ پاییز
و ساعت هشت شب‌ام
در اورمیه برف می بارد
و در لشکر چنگیزخان یک سرباز زخمی سردش می‌شود
آن سرباز من‌ام
دیروز کسی نام‌ مرا پرسید:
گفتم: نمی‌دانم.
آخرین کسی که می‌دانست پدرم بود
نام‌اش را به من بخشید و بر زمین افتاد
من خاطره‌ی افتادن‌ام
با زخم‌هایی پنهان در پهلو و سینه‌اش
امانت خدا هستم
«در امان خدا» را از مادرم شنیده، به راه افتاده‌ام
راه ابعاد متفاوتی دارد
تا به راه می‌افتم         پایین می‌آیم از خودم
- دانه که می‌گویم طلوع به یاد من می‌آید - (1)
پدرم نامی به من داد و بر زمینم گذاشت
گفت: «برو فرزندم این بازی هنوز ادامه خواهد داشت»
وقتی که آدم می‌افتد        آسمان آغوش باز می کند
و وقتی که من می‌افتم        زمینِ سفت و سخت.
سربازِ زخمیِ چنگیزم
به سوی دروغ و هیچ و پوچ و لعنتِ تاریخ می‌روم
در تبریز برف می‌بارد
دنبالِ میدان ساعت می‌گردم
یک سربازِ زخمی در گوش‌ام زمزمه می‌کند:
«تا میدان ساعت خیلی مانده است»
ساعتِ تو کجا بود ای تبریزِ ناگهان؟




1. دانه را در ترکی «دن» می‌گویند و طلوع را «دان»؛ و همنشینی این دو تعبیر جناس را امکان‌پذیر می‌کند. به علاوه «دن» و «دان» که پس‌وند به شمار می‌آیند همان معنای «از» را در فارسی به عهده دارند. به عبارت دیگر شاعر در این‌جا هم از جناس بهره برده است و هم از معنای ثانویه‌ی این تعابیر؛ در نتیجه ابعاد معنایی این سطر پیچیده و لابیرنتی شده است. متأسفانه هیچ‌کدام از این امکانات قابل ترجمه نیستند.

 


Gecənin Səkkizi

gecənin səkkiziyəm   
payızın on biri  
urmuda qar yağır  
və üşüyür Çəngizxan ordusunda bir yaralı əsgər  
O əsgər mənəm  
adımı soruşdu dünən birisi  
dedim bilmirəm  
son bilincli adam atam idi  
adını mənə bağışladı və yerə çökdü  
mən çökmək xatirəsiyəm  
böyründə və döşündə bilinməz yaralarla  
 tanrının əmanətiyəm  
"tanrıya əmanət" eşidib anamdan yola çıxmışam  
yolun çeşidli boyutları var  
yola çıxdıqdan bəri enirəm özümdən  
_dən deyəndə dan yadıma düşür_  
Məni adlandırıb yerə endirdi atam  
»get bala bu oyun hələ çox surəcək» dedi  
adam düşəndə göy qucaq açar  
mən düşəndə qatı yer   
Çəngizin yaralı əsgəriyəm  
tarıxın yaman (yalan) yoğuzuna sarı gedirəm  
təbrizdə qar yağır  
saəatı axtarıram  
»saəata çox qalır pıçıldanır» qulağıma yaralı bir əsgər  
səatın hardaydı sənin birdən-birə təbriz

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :