شعری از افشین شاهرودی

تاریخ ارسال : 29 اسفند 00
بخش : شعر امروز ایران
بالای سردرِ آرامگاه که تا سقف آیینهکاری بود، روی کتیبهای با طلا نوشته بودند:
از بلندگوها صدای حرکت تانکها درنخلستانهای ایران پخش میشد. تانکها از روی سینهی نوزادی رد شده بودند که درکَپَری زیر نخلها تازه به دنیا آمده بود.
در گریهی نوزاد و غرّش تانکها دیدم هزار تکه شدهام
به شهادت آینهها هزار تکه شده بودم:
تنم، دم در ورودی افتاده بود کنار جادهی مزارشریف. تا چشم کار میکرد مزرعهی مین بود. با پاهای قطعشده، همپای دختران مهآلود خاوران برخاستم به رقص. سرم روی کوههای هندوکش، صورتم زیر برفهای درّهی پنجشیر بود.
در گوشهای گوش سپرده بودم به نسیم، صدای عروسان سیاهبخت زمین را میشنیدم. از حجلههایی سوخته بر دوش جمّازههای دیوانه که در آتش میدویدند. صدا از دور دورتر شده بود
با چشمهای سوخته، کنار دریاچهای از خون، دنبال یک نام ارمنی میگشتم برای شقایقهای بی دین دامنههای آرارات. در هیچ کتابی نبود کلمهای اینهمه سرخ
هیروشیما در چشمهایم منفجر شده بود. از پلکهایم خاکستر میریخت.
با شقیقهام، در ویتنام متلاشی
موهایم، به دیوارهای جهان چسبیده
تنم، پارهپاره مثل زمین
چاههای نفت در شامات سینهام میسوخت
هنوز میسوخت که گلستانِ آتش را پشت سر انداختم، تاختم به یمن. یمن به من نرسید
پس، در بیابانی رازآلود، مقابل کافهای کنار رود سن، از اسب فرود آمدم. سن تا آنجا دویده بود.
اسبم را به بوتهی گل سرخی بستم، کنار عاشق مستی نشستم.
با اولین جرعه، نسیم خنکی زیر پوستم وزیدن گرفت.
در آخرین آینه، نسیم از روی نامم بر گوری متروک میگذشت.
لینک کوتاه : |
