شعری از اسماعیل مهرانفر

تاریخ ارسال : 28 دی 97
بخش : شعر امروز ایران
او نمیرقصید
و من
توان او در نرقصیدن بودم
راه نمیرفت
و من آنجا که او نمیپرید
بودم
ترانههای منتهی به رسیدن
شعر تلخی در نرسیدن بودم
او که بسته بود
سایبان خاکی گلسار
در ترافیک سنگین عصر
بودم
در و دیواری نبود
دو جملهی امری بود
که محیطاش میکردند
پنجرهها را
از دهان این و آن
قرض کرده بودند
و دروازهها
دروازهها هم نبودند
اخم مشدّد بود
که یک بار باد شرق
محکم به هماش کوبید.
لینک کوتاه : |
