شعری از احمد سینا
تاریخ ارسال : 24 دی 94
بخش : شعر امروز ایران
شام که نظاره می برد ستاره، خرام
پلک ستوران به گوران ذوذنب
بنال،
آنجا که نیم خیزی اش دوزخ
نیمی که فرسایش جماد
آنسان که بر نبات
می بندد آفتاب، بنال،
بر دختران غوزه های رسیده
در آن زمان که بر جستجوی ترکمنان می رفتیم
در آن مجال که همنشین مردمکان و لال
شیونی زار می زند سوار، بنال
آسیمه از احاطه بسیار!
بنال!
زنگاری دمنده بر جلاش،
که مبتلاش
منم، من!
من که مقتول این مصاف و این شب حربم
حرفی بزن که نگیرد به سینه دم
شام
که نظاره می برد
ماه
شیب شب هزار پله را
که به آيینه می دود
سردابه ی سیاه
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه