شعری از احسان مهدیان


شعری از احسان مهدیان نویسنده : احسان مهدیان
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران

« این روزنامه را طور دیگر بگیرید »

 

طوری دیگر که 150 تومان هم داده باشید و بعد وبعد پای رادیو که آمدید با گوینده یک صدا بگویید : به گزارش واحد مرکزی خبر خبر خبر خبر  لطفن یکجایی بنشینید که نیمکت پارک به شهرداری بر نخورد اصلن بیا یین برای جلوگیری از خطر خیس شدن و یا چیزهای دیگر زیرتان بکشید و مجبور نباشید .... هرطوری می خواهید بگیرید لطفا  آب در آسیابم آرد کنید.

 

شنبه

 

نسل گلخانه ی منقرض که  ...

الغرض ! پا پیچ شما نمی شوم

هرگز از پای تو مرا « مچ  گرفتم ؟ » نه گرفتم !   

تیغی که در بچه گی ها رفته توی انگشتم

ازخون شما  سرش را در آورده بیرون ؟

با خیابانهایی که دندان شیری ندارند

دندانها که درد کهکشان گرفتند   اجازه هست ؟

چالی که برای این دکمه ها کنده ام

زیر چرخهای چرخ افتاده ام       ( افتادم قراضه )

هوس میکنم اتومبیلها همیشه پا به ماه بمانند

هی !ازاین مرض که به چیزی سر ش درد میکند 

مچ این پا را به پاچه ی سگی بفروشیم  غنیمتی دیگر!

 

یکشنبه

 

باهم به کلیسایی که دارم غسل تعمید ش نمی دهد

اصلن دسته ی این شمشیر خیلی شبیه گردنت شد پدر !  گردنت شد

من باب مذاکره  تمام درهای پشت سرم را بسته به مویی که ( اوخ ! )

کم کم به گیس انگشتانم می رسد

می خواهد خون شنبه را پای گلدانی بریزم که لنگ چشمان تونیست

می توانی ازاتاقی به اتاقی دیگر زایمان کنی

اصلن بیا چاقو بگیرو این خانه را کورتاژ کن

این چاپار ازگور همسایه باردارد بار دارد

 

چند شنبه

 

درچنته چیزی به الفبای شماها به جیب می برم

دست در انگشتانم کرده باشی که جدا شو از من    دکمه !

دستمال جای خودم باد کرده ای که راه را نشان کرده باشد

اینکه نفس ندارم تا هوای تو بیاید یا پنجره را ببند   پای خودت!

 

جمعه

 

معلوم نیست که بی تابی ام به سر قرار قد بدهد 

معلوم نیست چند چاه دیگر به نامه های من برسی ؟

قربان گل روی چمن های این زمین تا آسمان

صبح به صبح خودم را به خودم زده ام ، حالتان به هم

یک روی سکه همینکه ببوسمی روی دیگرم

اگر احسان مهدیان بودم ...که ممکن است

شما می دانید نباشم اما این شدم ... اینهم سجلم    كو ؟!

 

 

خلیج

 

خوکها در نفس ما تنفس به غیراست عاشقان !

ساعت مچی ام را حرام بسته به راست رفته ام

بگو ازمیان شما  مرز  می کشم کنار!

وآب در میان نیست ور می کشم ازپا که دستهایی هنوز به آب نمی رسند

 وگرنه همين كه بگويم خليج -  از لحجه ام فهميدي ؟ ايرانم !

 

 

لیلا

 

لیلا - نه!!!

(حرف در آورده اند! تا ازاین حرفها نباشد ...

به حسابم لقمه در گلوی همین کوچه گیر کرده

دندانم را ازلای دهانت جمع کن !

این تنها چیزی است که از پدر بزرگ شدن برایت دارم

عراق

پوتینها می دانند که سقف کدام خانه در انتظار است

این دایره را ازهرطرف بخوانی جو گندمی تراز سبیلم نیستن فیدل کاسترو ...گاین سیگار از کاغذ شماست

می گویم استخوانی در گلوی چاه باقیست

الحیات !

 

آخرین خبرها حکایت دارد که :

چه حکایتی خا نم ؟

هرروز یک ستاره ازسریالها به بیرون می رود

هرروز ازدسترس همراهمان دورترم

خوشه ها که برسند می رسند به اینجای آدم

الحیات ازمرگ ومیر آمار داده است

تازه به کام ما می شوند

که لغت نامه ی دهخدا چیز قشنگتری باشد

بهتر!

 

 

حق مسلم ماست !

 

فرض میکنم چندخوشه ازاین جنگ پریده باشد

تیکه ای هم همراه هوش از سرم در بیاورم

دور زهل چرخی زدیم تا ...

سال 1386 تحویل آقای البرادعی شود

ومن قیافه ای به جانب شما به چرخانم

انگورها مگر چقدر ازالکل ما را می سوزانند ؟

چقدر جای شما خالی نیست که صندلی ها هم خیس باشند؟

چقدر می توانی از لای این شعر خبر بکشی ؟

با ملکه ی مجرد از چیزی حرف بزنی که  تا اشتهایش را بسته ام

 

 

هوا شناسی

 

مهرداد فلاح تصریح کرد : هجوووووووم به هواخوری می رود

قول نمیدهم هوای شما را داشته پاشم ( pasho ) ! 

همیشه هوا بودن بهتر از راه رفتن روی لبهای من نیست

می گویم استخوانی درگلوی چاه باقیست

بیایید این روزنامه را طوری دیگر ببندید !!

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :