شعری از آنژیلا عطایی


شعری از آنژیلا عطایی نویسنده : آنژیلا عطایی
تاریخ ارسال :‌ 16 تیر 91
بخش : شعر امروز ایران

پنجره آنقدر بالا بود

که نبود

و درداز سایه نمی ترسید

که مسری می شد

پس دروغ گفته بودند

دست ها

که عرض آسمان را ترسیم کرده اند

و چشم ها

که آفتاب چسبیده است به پلک هایشان.

 

مهم نیست

شاخ سترونی باشی

وقتی جهان

در تکاپوی کشف فسیل های میلیون ساله است

وقتی که باغ ها

مجموع نطفه های زمین اند

وقتی که بند ناف زمین

به هر جنینی وصل می شود

و شیر

سرریز می شود

از سینه های برفی الوند .

 

 

من از تحمل باران

بر حجم بی ثبات اشیا

حرف نمی زنم

می دانستم

باران صاحب تمام گنجینه های زمین است

این جا حضور سنگی به اندازه یک مشت

که با هیچ بارانی نمی تپد

مرا به قدرت باران مشکوک کرده است .

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : بهار - آدرس اینترنتی : http://shere-bahar.blogfa.com/

جالب بود
من اگر بخوام تو این نشریه شعر بزارم باید چکار کنم؟