شعری از آرمان صالحی


شعری از آرمان صالحی نویسنده : آرمان صالحی
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران

1

دایره ای آویزان از ساعت

پای اش را تکان میدهد

بالا و پایین

مثل پسری بالای درخت

که پایش را آویزان کرده

سگی آن پایینست

میخواهد سگ را همانطور نزدیک ساعت قرار دهد ....



هر بار که پایش را تکان میدهد

یک ثاینه رد میشود

فقط یکی

انگار ثانیه ها به دایره قول داده اند

اگر بپرد

به زمین نمی افتد

بلکه همه ی ثاینه ها میایند بغلش میکنند

به آسمان میبرندش

او هم مدام امتحان میکند...

فقط پای اش را آویزان میکند

یک ثاینه

و اگر جدا شود

همه ی ثانیه ها



هنوز سگ را سرگرم کرده

تا خطر ناک بودنش کم نشود

و ثانیه ها او را تا ارتفاع کم تری بلند کنند!!!!!



2



خانوم زیبا

آینه ی رو به روی شما

از بس اشیا را به شما نشان داده

میترسد که آن ها به جای آنکه به شما وابسته باشند

به خودش وابسته شوند

به خاطر همین

زن درون آینه

تک تک حرکات شما را انجام میدهد

تا اینکه اتاق

اتاق خودتان بماند و بس...

تا اینکه پیغام هایی که با رُژلب روی آینه است

از خودتان بماند



شعر های پیشین آرمان صالحی در پیاده رو :



1



با این دستبند نیمتوانم دستانم را به دو طرف دراز کنم

شاید

چون شبیه یک پرنده میشوم

و یکی دیگر را

سرگرم میکنند با من

و او هم دست بند به دست میشود

میگویند آن پرنده را نگاه کن

سرش را میچرخاند

برمیگردد

می بیند به دستش دستبندیست

که طرف دیگرش

به دستان همان پرنده است !!!!!





با این دستبند نمیتوانم دستانم را به دو طرف دراز کنم...

فقط به خاطر هر کس که مرا میبیند....

در زندان

هیچ کس مرا ندید

هیچ ملاقات کننده ای نبود...میخواهم دستانم را به دو طرف دراز کنم...

چشمانتان را ببندید فرشته ها !!!!



2



صفحه زیر سوزن میچرخد

سوزن محکم سر جایش می ایستد

نمیخواهد چرخیدنش را حالا شروع کند

منتظرست صفحه به اخر برسد

بعد نوبت به چرخیدن او که رسید

خودش را کنار اخر صفحه میبیند

او میچرخد

اخر صفحه میچرخد

هیچ وقت نمیرسند به هم



سوزن میچرخد



اخر صفحه میچرخد

هیچ وقت نمیرسند به هم

سوزن چه قدر به موقع نوبتت بود

و این اهنگ

برای هیمشه نا تمام میماند!!!

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :