شعری از آرش نصرت اللهی


شعری از آرش نصرت اللهی نویسنده : آرش نصرت اللهی
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران


« صدايي كه مي‌آيد »


آرام، اطلس، هند، منجمد شمالي، منجمد جنوبي و من

براي آزادي آب‌ها بود

كه اقيانوس شديم

براي بندري

كه كشتي‌هايش را صدا مي‌زند صدا مي‌زند صدا

و نت‌هاي بندري در كف كافه‌هاي متروك

خاكي مي‌شوند

مثل چين‌چين دامن رقاصه‌ در گنجه‌هاي مادري

بندري‌!

پشت لبخندهايت نيستي كه.

نيستي

مه

دستمالي كه بر چشم بندر مي‌بندند

مي‌بندند

پاي باد را به سنگ

            به سكوهاي بندري

سكوها كه چشم به راه من، دوستت دارم و تو

پير مي‌شوند پير مي‌شوند

پهلوي زخمي بندر مي‌شوند

كه كشتي‌هايش را صدا مي‌زند صدا مي‌زند صدا.


                   آرش نصرت‌اللهي –  آبان 1387




« بازگشت »


مادر ! منم

شب آورده ام

براي گيس هاي سفيدت

گيس ها          دونده هاي سياهي

كه گردن از طناب ، پس گرفتند !

گيس ها مادرم

گيس هايت

مرا رها بار آورده اند !

مادر ! منم

ماه نيمه برهنه ات

كه پيراهن          در پهلوي زخمي انسان

پيچيده ام

هم كلاسي ، هم صدا

داد درآورده بوديم

برهنه بوديم

مثل آن دقيقه ي مادرزاد

- زنده باد آگاهي

- زنده باد علاقه ي انسان

- زنده باد گيس هاي رها شده          درباد

و مرده بادي در دادمان نبود


مادر !

از اندوه شمارش خط          روي ديوار

برگرد          منم .

                                              آرش نصرت اللهي -  12/3/87


در خانه

دارم از دست هاي تو          دانه هاي انار برمي دارم

و مي دانم

گله ي كلمات

از دشت كتاب هايم          رميده

آجرها

دل ديوار را خالي مي كنند !

ليوان

با لبه ي ميز          كنار نمي آيد

و اين زمان است

كه ايستاده          تا آب آويخته شود !


آرش نصرت اللهي –  خرداد / 86

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :