شعری از آرش سیفی
تاریخ ارسال : 7 آبان 98
بخش : قوالب کلاسیک
خاموش میشوند تمام چراغ ها
پاشیده خاک مرده به دنیای من کسی
شب بوی خون و چرک گرفته در آینه
تُف میکند به زندگی اش جای من کسی
سر را بُرید اگرچه که با پنبه زندگی
کافی نبود فحش کشیدن به زندگی
هی میدود به قصد رسیدن به زندگی
هر روز در مسابقه با پای من کسی
بغضم شکسته توی خودم مثل آینه
هی زل زده ست بی حرکت یک مگس به من
یک عمر یا که خیره نشد هیچکس به من
یا مشت زد همیشه به رؤیای من کسی
میخواستم ادامه ی شب باشم از اتاق
یک پنجره شوم که بیافتم از اتفاق
می سوخت قلب پاره ی من روی یک اجاق
اما نیامده به تماشای من کسی
از زندگی کنار کشیدم به نفع خود
تصویر یک دریچه کشیدم تهِ کمد
دیدم که قصه بود و حقیقت عوض نشد
بیلاخ داده بود به کافکای من کسی!
شلوار ابر پاره و بغضش شکسته بود
امید دور گردن من حلقه بسته بود
در حال فکر کردن با خود نشسته بود
مشغول بررسی مزایای من کسی
تشخیص دادهاند مرا از صدای من
کفتار های گشنه پیِ رد پای من
دیدم که کُشته اند کسی را به جای من
تقلید کرده است از امضای من کسی
خاموش میشوند تمام ستارگان
یعنی کنار بیکس و کاریِ من بمان
ای شعر جز تو هیچ ندارم در این جهان
جای تو هیچ نیست اگر جای من کسی...
چيزي نمانده است... به دادم نمی رسی؟
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه