شعری از آتفه چهارمحالیان
تاریخ ارسال : 14 خرداد 95
بخش : شعر امروز ایران
با تردید از من حرف بزن
چشیدنت را محال ﻛﺮﺩﻩام در این قحطی
و سوگندها را به دریا رﻳﺨﺘﻪام
شبیه یک جنایت ﺷﺪﻩام
پوستم را که برداری
خون ردم را نشان ﻣﻲدهد
رویت را برگردان و در پایان من نایست
بادباﺩﻙها در ﻧﻘﻂﻪی امن رهایند
و خونت
بیرون از نشانه ﻣﻲماند
با ﻗﻂﺮﻩای از آن پیشانیم را ببوس
و لرزشی دائم باش
در ﮔﺎﻡهایی
که مثل دردی ﺑﻲراه از ساﻳﻪات جدایشان ﻣﻲکنم.
اﺗﻔﺎﻕهای خوب
ﺧﺴﺘﻪترم ﻣﻲکنند
سخت نیست
قاصدک را به ﻏﻤﮕﻴﻦترین شکل فوت کنم برایت
و زانویم را درحاصلخیزترین تکه فرو کنم
ﺁﻥﺟﺎ که دهان ببر
آﺳﺎﻥتر ﻣﻲپوسد.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه