شعرهایی از ﻣﺤﻤﺪ ﺁﺷﻮﺭ


شعرهایی از ﻣﺤﻤﺪ ﺁﺷﻮﺭ نویسنده : ﻣﺤﻤﺪ ﺁﺷﻮﺭ
تاریخ ارسال :‌ 29 اسفند 95
بخش : شعر امروز ایران


ﻣﻦ ﺩﺭ ﻛﻼﻍِ ﺑﺰﺭﮒ!
 

ﻣﺤﻜﻮم ﺑﻪ ﺗﺮﺱِ اﺑﺪ
ﻛﻮﺭی ﻛﻪ اﺯ ﺗﺎﺭیکی میﺗﺮﺳﺪ
ﻛﺮی ﻛﻪ اﺯ ﺳﻜﻮﺕ!
و ﻣﻦ ﺁﻧﻢ (اﻳﻦ)
ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ اﺯ ﻫﺮﭼﻴﺰ ﻓﻘﻄ ﺳﺎﻳﻪاﺵ ﺭا ﻛﻪ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﺮﺩﻩ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﻳﻮاﺭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻨﻢ

ﺩﻭ ﺳﺎﻳﻪ اﺯ ﺩﻭ ﺯاﻭﻳﻪ اﺯ ﺗﻮ!
اﺯ ﺩﻭ ﺯاﻭﻳﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺳﺎﻳﻪ ﺣﺮﻑ میﺯﻧﺪ!
ﭘﺎﺳﺦ اﺯ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺯاﻭﻳﻪ ﺗﺎﺭﻳﻚ اﺳﺖ!
و نیمﺮﺧﺖ ﻏﺮﻳﺒﻪ میﺯﻧﺪ وقتی ﺣﺮف میﺯنی ﻛﻪ ﺑﺘﺎریکی!
ﺑﺘﺎﺭﻳﻚ!
ﻣﻦ ﻫﻢ اﺯ ﻫﺮﭼﻪ ﺳﺎﻳﻪﺭﻭشنی ﺩاﺭﻡ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ
ﻣﺤﻜﻮﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ
ﻛﻪ ﺑﺎﺩ ﻛﻪ ﻛﻨﺪ ﺩﺭ ﻳﺎﺩﻡ و ﺑﺘﺮﻛﺪ ﻛﻪ، ﻫﺰاﺭ ﺳﺎﻳﻪ اﺯ ﻫﺰاﺭ ﺯاﻭﻳﻪ میﻭﺯﺩ!
(اﻳﻦﺟﺎ «ﻫﺰاﺭ» اﻏﺮاقی اﺯ «ﭼﻬﻞ» اﺳﺖ
ﻛﻼغی ﻛﻪ ﺑﻪ ﭼﻬﻞﻃﺮﻑ ﺷﻠﻴﻚ میﺷﻮﺩ و  ﻗﺎﺭ میﺯﻧﺪ - نمیﺷﻨﻮﻡ! -)

(ﺭﻭﺷﻦ اﺳﺖ ﺳﺎﻳﻪ ﺩﺭ ﻣﺮﺯ ﺭﻭشنیﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻌﺮﻳﻒ میﺷﻮﺩ
اﻣﺎ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ
ﻛﻪ ﺯﺑﺎﻥْ ﺧﻮﺩْ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺗﺎﺭﻳﻚ اﺳﺖ)

و ﺁﻳﻨﻪی ﺭﻭﺑﻪﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ
ﺳﺎﻳﻪای اﺯ ﻛﻼﻍ ﺑﺮاﻳﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ
ﺯﻧﺪﻩ و ﭘﺮّﻧﺪﻩ
ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﻓﺮقی ﺑﺎ ﻛﻼﻍ ﻧﺪاﺭﺩ!

ﺑﻪ ﭼﺸﻢﻫﺎی ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻨﻘﺎﺭ میﺯﻧﺪ
و اﺯ ﺁﻥﻭﺭ اﺯ ﺗﺎﺭیکی میﺗﺮﺳﺪ



ﺁﻥﺟﺎ ﺻﺪاﻱ ﻣﻦ


درست مثل رد پاهايي که پشت سرت فراموش ﻣﻲشوند...
درست مثل ﺣﺒﺎﺏهايي که ماهيان ﻣﻲسازند... اين صداي من است!
درست ساﻳﻪاي که پشت سرت رو به نور که ﻣﻲروي... آن منم!... درست منم من.
آن ساﻳﻪات منم... و آن که صداي من است هميشه از تو جاﻣﻲمانَد...
اﻳﻦجا ﻣﻲمانَد در گلوي من مثل ِ...
و چون حباب ﻣﻲترکد در دهان
مثل اين حرف که ﻣﻲزنم با تو
يا اين حرف...
يا اين...
همين که ﻣﻲترکد در من!
در وﻗﺖهاي خداحافظ

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : - آدرس اینترنتی : http://

با سلام،شما زیبا نوشتید،من نمیفهمم چطور میتوان به این سبک نوشت ..اول باید در کم را نسبت به این نوع شعر بالا ببرم،عالی بودا