شعرهایی از یونس رضایی
ترجمه ی سیامند مهتدی / جبار شافعیزاده

تاریخ ارسال : 3 مرداد 96
بخش : ادبیات جهان
آمادهام در شمار خون...گر زمان تشنهی نامم
(به شما که مخاطب خاص هستید
نه او که اول شخص تنهاست
به یاد زمانی که نوشته شد...واژه...
بگذار از شبکههای خاموشی دوباره منتشر شوم)
شعر: یونس رضایی
ترجمه از زبان کردی: سیامند مهتدی
نامم را بنگارید لطفا
در لیست این رودها
من نیز جاری... از میان پنجههای وطنم.
نامم را از سیاهههای فراموشی بزدایید
میخواهم خوشه خوشه رزهای سرمستیم
از خون شما بارور.
و مستانه در میان دروازههای هستی
با نیستی انکار کنیم
خون هم
چشم هم
و قلبهای همدیگر را.
قلمی بیاورید لطفا....به رنگ صخره
ورقی خونین نیز...از زمان
نامم را بنگارید بر سطور دشوار
ثبتم کنید در یاد آن غریب درختهایی که
در درههای تاریک زخمناک.
میخواهم کتاب خونم به سرخی منتشر شود
در قفسهای وطن
با چشم آینده به خواندنش بنشینند...کودکان
نامم را بر پوست قوچ کوهی نه
که سرشتی یاغیست.
بر پلک صخرههای شجاعت حک کنید...با سرخرویی
که دیرینه شناسان فردا
عشقم را نسب آرند به "مەم آلان"
ثبتم کنید
ای صفحات صامت
"من آوازی طوفانیم"
و نیز چتری بر تمامی آبشاران شما
در آن آتش که
اندر مردمک خاکم افروخته
" بارانیم"
در فهرست های شما...گر بایر است پنجهی دختران انتظار
بگذار
ب
ب
ا
ر
م
گر آتش گر گرفته بر پنجرهگانت
بگذار به رفتار زمستان در وجودم گم
با شمایم مردم
گر ترسیدهاید از زردی فشنگی
که با زبان شما بیگانه
من سرخم
چشمم را در کنار روزنههای خاک بکارید
تا مطمئن از خودتان....که وزشتان گم
در این فصل
پسران اقلیم فردا
نامم را بنگارید لطفا...من از صفوف خونم
من دختران سرزمینم را
به بال آب
به چشم درخت
. به خون آیندهی شریانهای کلامم میسپارم
"امشب از شمشیرهات عبور میکنم بانو"
شعر: یونس رضایی
ترجمه از زبان کردی: جبار شافعیزاده
بگذار تا که بجوشد شمشیرم
در خون شب
و سربکشد تنهایی درختی را
سپرش از پاییز
میخواهم چشمانت را در شبم...مست مست
پیشاهنگ خنجری کهنه
کە شخم میزند میهنم را...در دمادم درخت
شعلههات را سرمیکشم باد!
که ناپیدایی کنار من.
کشتگاهت را به پروانه میسپارم شب!
که آتش افروختهای بر پوستم... دیریست
امشب از هر چه رودخانه دور...مینوشمت بانو
دور از کوهها همآغوش تنهایی
و برمیافروزم خاطرهات را
در دورترین جزایر تاریکی
روشن از تو
راه میآیم با تاریکی این شعرهای شیفته
تاریک از من
بگذر از دشتهای گذشته
به هم میرسیم
آنگاه که مسافری در مترو گم...
در ایستگاه شماره ۶ آزادی
بیهوده میفروشد... بلیطهایش را به باد
خیره میشود بی هیچ امیدی به تنهایی تهران
و بی هیچ ایستگاهی...پیاده در باران
امروز قهوهای تلخ
در چتر ترمینال
سیگاری در راهروهای بیشمار غربت
تا آرام آرام در چشمانم نشانی از بهار
میخواهم پیامی با نام مستعار "ژووناس""
ایمیلی با پسوردی طولانی تر از بلوار میرداماد
از: من که باریدهام در اخبار اربیل و دمشق
و تصویرت را دیر زمانیست که ندیدهام
بر سر در سینماهای استانبول و پاریس
همیشه بی همتاتر از غرب
غصهای بر دامنت
و پنگوئنی در مسیر شرق...که قطب من
ای پرندگان همیشه... با ضمیر جهان!
به: تو که شیر و شمشیرت سپید در صفحات شعر...
امشب از شمشیرهایت عبور خواهم کرد،بانو
صدای سم تنهاییم را بشنو
و شیههی سرخوشـــ...م را
که آتشی فسرده...
لینک کوتاه : |
