شعرهایی از پوریا بوجاریان
تاریخ ارسال : 20 خرداد 94
بخش : قوالب کلاسیک
نفس های محبوس
کبریت که آتش زده بر کومة کاهم
از دست تو افتاده به تقدیر سیاهم
فرزند بیابانم و از نسل عزیزان
ای مصر به خواب آمده حالا ته چاهم
من ابر اَلک خورده، همان دانة باران
باید کمیاز بارشم اینبار بکاهم
من خاک، نه! گنجینة در خاک نهفته
افسانة تلخی است در این قلب پُر آهم
چندی است هوا رفته نفس ها همه محبوس
چندی است که بر گردنت افتادهگناهم
پروانه آغوش تو پیچانده تنم را
این پیله بزرگ است چه خواهم! چه نخواهم!
لرزید غرور شَبحی زیر ردایی
وقتی که به چشمان تو افتاد نگاهم
بعد از تو! غم
بعد از تو غم بر شانه هایم بار خواهد شد
دنیا برایم سهمی از انکار خواهد شد
بعد از تو! هیچم هیچ! میسوزم تنم در خاک
ته ماندة خاکستر سیگار خواهد شد
تنهاترین احساس رویایی خیال انگیز
در خوابهایم بعد از این انبار خواهد شد
از کاه کوهی ساختم بی خشت و ناهموار
کاخی که روزی بر سرم آوار خواهد شد
قانون مرگی نیست! آزادانه باید رفت
روزی نه چندان دور مرگ اجبار خواهد شد
بعد از تو غم! نه! با تو یعنی زندگی هنجار
نفرین به دنیایی که ناهنجار خواهد شد
وزن مطنطن
غروب سرزدهات آسمان، چه خوش رنگ است
بهروی کهنه قَبای تنت شباهنگ است
دلم گرفته! مرا وارهان از این تقدیر
بدان که شاعر چشمت چقدر دلتنگ است
دلم گرفته! غزل میرسد ولی افسوس
شبیه وزن مطنطن بدون آهنگ است
ببر به بی خبری حس آشنایی را
که عشق آنچه صدا میزند همان زنگ است
بخواب، قلب تو دیگر پناه تنهایی است
نترس اینهمه، اطرافمان فقط جنگ است
بهار هَمهمه! اردیبهشت را تن کن
اگر چه گردش دنیا همیشه در لنگ است
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه