شعرهایی از ویلیام شکسپیر
ترجمه ی کامبیز جعفری نژاد

تاریخ ارسال : 2 خرداد 04
بخش : ادبیات جهان
زمستان
(از نمایشِ تلاش بیهوده ی عشق، پرده 5، صحنه 2)
هنگامی که قندیل های یخ
از بام ها و ناودان ها آویزان می شوند
و دیوارها یک پارچه یخ می زنند
و دیکِ چوپان
با چند هایِ گرم و كشیده سرانگشتانش را گرم می کند
و تام، پُشته ی هیزم را به داخل کلبه میکشد
و سطل شیر یخ می زند
خون در رگ ها منجمد می گردد
و راهها، خیس و گِل آلود بسته می شوند
و جغد با چشم های خیره اش نگاهمان می کند
و غوغوی شاد شبانه اش را می خواند
خانمِ جوآن
آستین های لباس چرب و چیلی اش را بالا می زند
آش بار می گذارد و کفگیر را در دیگ می چرخاند.
هنگامی که باد شاخه های خشکیده را
هو هو کنان می شکند
و سرفه های خشک و بلند، نطق کشیش را کور می کنند
و پرنده ها در این سوز سگ کُش پرهایشان را باز کرده
در برف روی تخم هایشان می خوابند
و ماریان
بینی سرخ و ملتهبش را بالا می کشد
و صدای جلز و ولز روغن دنبه
از تابه ی پر از سیب زمینی های خلال بلند می شود
و جغد با چشم های خیره اش نگاهمان می کند
و غوغوی شاد شبانه اش را می خواند
خانمِ جوآن
آستین های لباس چرب و چیلی اش را بالا می زند
آش بار می گذارد و کفگیر را در دیگ می چرخاند.
چشم های عشقِ من (غزل 130)
چشم های عشقِ من
شباهتی به خور و خورشید درخشان مشرق ندارند
سنگِ سرخ و مرجانِ دریا نیز از لب های او سرخ ترند
و اگر سینه ی دلبران از برف سفیدتر است
آنِ او چرا چنین قهوه فام است
و اگر گیسوی بسته و بلند جانان را
به تاجِ زربافت تشبیه می کنند
در کلاف سیم ها و مفتول های سیاه روییده بر سرش
تا کی حیران و سر در گم بمانم؟
من گل بُستان بسیار دیده ام
گل های سرخ و سفید دمشقی را هم دیده ام
گونه های دلدارم اما
نشانی از گل و گلبرگِ گلشن بر خود ندارند
و در میان عطرها که مشامم را خوش کرده اند
بسیارند عطرهایی که
از بوی تندِ نفسِ دلدار من مسرت انگیزترند
کلامش را به گوش جان می شنوم
اما خوب میدانم
نوای ساز از صدای او تازه تر و دل نوازتر است
و هر چند هرگز
پرواز فرشتگان را در عرش جهان ندیده ام
اما دلدارم را دیده ام
که با گالش هایش انگار زمین را شخم می زند
با این همه خدا داند
که عشقِ من همان قدر بی مثل و مانند است
که هر دلآرام دیگری با لاف و گزاف وصف می شود.
لینک کوتاه : |
