شعرهایی از ویلیام بلیک
مترجم: مهین احمدی معز


شعرهایی از ویلیام بلیک 
مترجم: مهین احمدی معز نویسنده : مهین احمدی معز
تاریخ ارسال :‌ 11 خرداد 96
بخش : ادبیات جهان

 

 

 

Love's Secret
By: William Blake(1757-1827)

Never seek to tell thy love,  
Love that never told can be;  
For the gentle wind doth move Silently, invisibly.   

I told my love,  
I told my love,  
I told her all my heart,  Trembling, cold, in ghastly fears.
Ah! she did depart!   

Soon after she was gone from me,  
A traveller came by,  
Silently, invisibly:  
He took her with a sigh.   

 


« راز عشق»
شاعر: ویلیام بلیک (۱۸۲۷ـ۱۷۵۷)
مترجم: مهین احمدی معز  

با معشوق هرگز از عشق مگو
که عشق را گفتن نتوان
که باد ملایم خاموش و نادیدنی می وزد.

من از عشق خود گفتم،
من به عشق خود گفتم،  
و هر آنچه در قلبم بود،
لرزان و یخزده، رنگ پریده از وحشت، به او گفتم.
افسوس که ترکم کرد!

و با رفتنش،
مسافری از راه رسید،
خاموش و نادیدنی،  
و با آهی، او را با خود برد.



Stopping by Woods on a Snowy Evening  
By: Robert Frost (1874-1963)

Whose woods these are I think I know.    
His house is in the village though;    
He will not see me stopping here    
To watch his woods fill up with snow.     

My little horse must think it queer    
To stop without a farmhouse near    
Between the woods and frozen lake    
The darkest evening of the year.     

He gives his harness bells a shake    
To ask if there is some mistake.    The only other sound’s the sweep    
Of easy wind and downy flake.     

The woods are lovely, dark and deep,    
But I have promises to keep,    And miles to go before I sleep,    And miles to go before I sleep.

 


 توقف در جنگل در شامگاهی برفی
شاعر: رابرت فراست (۱۹۶۳-۱۸۷۴)
مترجم: مهین احمدی معز
 
به گمانم می دانم این جنگل از آن کیست.
خانه اش  اما در روستاست؛
او نخواهد دید که اینجا ایستاده ام
و به جنگل پر برفش می نگرم.

اسب کوچکم بی شک می پندارد
توقف در این حوالی بدون خانه ای روستایی
میان جنگل و دریاچه ی یخزده
و در این تاریکترین شامگاه سال  
بس عجیب است.
 
زنگوله ی لگامش را تکانی می دهد
تا بپرسد آیا مشکلی پیش آمده؟
تنها صدای دیگر
وزش باد ملایم و ریزش دانه های برف است.

جنگل، دوست داشتنی است ، تاریک و ژرف،
لیکن عهدی بسته ام که باید بدان عمل کنم
و پیش از آرمیدن، فرسنگها بپیمایم
و پیش از آرمیدن، فرسنگها بپیمایم

 


Mother’s Day
By: David Young  
_for my children_

I see her doing something simple, paying bills,
or leafing through a magazine or book,
and wish that I could say, and she could hear,
that now I start to understand her love
for all of us, the fullness of it.    

It burns there in the past, beyond my reach,  a modest lamp.

 


« روز مادر»
شاعر: دیوید یانگ (۱۹۳۶)  
مترجم: مهین احمدی معز

_به فرزندانم_

او را می بینم
سرگرم کارهای ساده ای است،
قبضها را می پردازد یا مجله ای، کتابی ورق می زند   
کاش می توانستم به او بگویم
که حالا می توانم عشقش را
همه ی عشقش به ما را، بفهمم
و ای کاش او می توانست بشنود!  

آنجا در گذشته چراغی ساده دور از دسترس من می سوزد.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :