شعرهایی از هارولد پینتر
ترجمه نواب جمشیدی


شعرهایی از هارولد پینتر
ترجمه نواب جمشیدی نویسنده : نواب جمشیدی
تاریخ ارسال :‌ 6 دی 98
بخش : ادبیات جهان

 

 

 

لبخند

 

لبخند می میرد، لیکن هیچگاه از بین نرفته
لبخند می میرد پشت سرش
قهقهه زدن ها از آنست که گفته نشده است هرگز
این همهمه ها و هیاهوها و هوارها در سرهاتان
این آوازها و فریادها فراموش شده است در سرها
و اینگونه جاوید می ماند بهتان،
و باب می شود لبخندزنان
خنده ی گسیخته از سر زدوده می شود.
دهان از خنده ی بی جان مسحور می شود.

 

 

آمریکا در پناه خداوند

 

در اینجا آنها دوباره عازم می شوند
یانکی ها در رژه زره پوش خود
سرود آرمانی شان را از شادمانی می خوانند
بدانسان که آنها در سراسر عالم کبیر می تازند
ستایش خداوند، آمریکای را.

نهرها مسدود شده با مردگان
آنها نمی توانند ملحق شوند،
دیگران امتناع می کنند از ترانه خواندن
کسانی که صدایشان را از دست داده اند،
آنهایی که آوای خوش را فراموش کرده اند.

تازیانه های شهسواران گسسته شده است
سرهاتان گلوله ای در شنزار
سرهاتان برکه ای در لجنزار
سرهاتان لکه ای در گرد و غبار
چشم هاتان حیرت زده، و بینی تان
فقط پنگ مرده را می بوید
و تمام اشتیاق مرده، زنده است
با رایحه ی خدا در آمریکا.

 

 

مرگ ممکن است کهنسالی باشد

 

مرگ ممکن است کهنسالی باشد
اما او هنوز هم اعتبار دارد

لیکن مرگ تفتیش تان می کند
با نور زلال خود

و او خیلی افسونگر است
که شما هرگز نخواهی دانست

او جایی در انتظار شماست
تا وسوسه کند اراده تان را
و پدیدارتان می کند
آنسان که آراسته به جامه ی مرگید

اما مرگ به شما اجازه می دهد
تا سامان دهید زمان تان را

در حالی که می مکد عسل را
از گل های دلکش تان

 

 

خدا

 

خدا را در سینه ی مستورت جستجو کن
برای کشف واژه ای
برای تقدس زیستن پست پرهیاهو

لیک بنگرید
به آنچه ممکن است نظر اندازید
و جان ها تمایل به زندگی دوباره دارند
بدون شنیدن ترانه ای در اتاق،
او با اندوهی سخت، التهاب می گیرد
او هیچ باوری به سرنوشت ندارد.

 

 

روزهای پیشین

 

آری، هیچ معضلی نبود.
تمام دموکراسی ها
(تمام دموکراسی ها) نهان بودند.

از آن رو ما ناگزیر شدیم
به کشتن برخی از مردم.
پس چه؟
چپی ها کشته شدند.

چیزی که می گفتیم این است
به روزهای پیشین بازگرد:
دخترت یکی از چپ هاست.

به غایت خواهم رسانید
این حافظه ی متعفن فاسد را
تمام راه ها تا بالا و بالا و بالا
و حقیقت در همه ی راه هاست
و تمام گذرگاه ها نقصانی ست
مگر در گذرگاه پیکره ی چپ ها.

آنگاه متوقف کردند دست چپی ها را
آنها روزهای پیشین را امکان پذیر می دانند
لیکن به شما می گویم، روزهای پیشین نیکو بودند.

بدین سبب تمام دموکراسی ها
(تمام دموکراسی ها)
پشت سرمان بودند.

گفتند: فقط بگویید نه
به کسی که پشت سر شماست.

کار تمام است.
فقط به کسی نگو
(اقدام کافی نیست)
فقط به کسی نگو
ما پشت سر شما هستیم.

فقط آنها را بکشید.

آری، همسرم خواهان صلح است و
بدینگونه تاثیر می پذیرند کودکانم
بنابراین ما کشتیم همه ی چپ ها را
که صلح بیاوریم برای کودکان مان.

به هر حال هیچ معضلی وجود ندارد.
به هر حال همه ی آنها جان باخته اند.

 

 

 

شعر

 

تلالو فانوس ها
آنک، چه رخ خواهد داد؟

تاریکی هبوط می کند
باران بند می آید
آنک، چه اتفاقی رخ خواهد داد؟

شامگاه ژرف تر خواهد شد.
او نمی داند
آنچه را من به او می گویم.

هنگام کوچ او
در گوشش کلمه ای احضار می کنم
و می گویم من که بوده ام،
هرآنچه رخ داده است در ملاقات مان
اینک اتفاق افتاده است.

ولیکن او گفت: هیچ چیز
اتفاق نیفتاده است در ملاقت مان.
اکنون او تنهاست، و دگرگون می شود در تبسم
و نغمه ها این است:
من نمیدانم
چه خواهد شد، در اتفاق بعدی.

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :