شعرهایی از نیکی مرادی


شعرهایی از نیکی مرادی نویسنده : نیکی مرادی
تاریخ ارسال :‌ 22 شهریور 91
بخش : شعر امروز ایران

1

دستهایت

از میان اینهمه دژبان

 چگونه خواهند گذشت؟

که مورس میگیری:

....

تمام شب کشیک داده ایم

من ،کنار بالشم

وتو ،....

 قدم رو تمام چراغها را روشن می کنم

عاشق شدن ،شعری است

هربار می گویم خط خطی اش میکنی

دوباره مورس میگیری

وهمیشه اسم شب را فراموش می کنی.

 

2

 

تو روي شانه هاي شهر مي روي

و نفهميدي كداميك؟

عشقي كه از سرت زبانه مي كشيد

يا زباني كه بهار شده بود

تورا سپرد دست باد...

 

همين كوچه ها

كفشهايت را بزرگ كرد

همين كوچه ها

چاله چاله

آب روي مردم پاشيد

تا ماهي جديدي صيد كنند

.

.

هنوز روي شانه هاي شهر

ميروي

ميروي

رسانه ها؟

نه!

اينبار دايره المعارف ها نشانت مي دهند

 

 

3

 

تمام روزهاي سال

زانوانم

پله هاي معبد را رفته بودند

و دستهايم

گره خورده بود به ضريح چوبي

...

عروسك سنگ صبور1!

هنوز

فرسنگها دروغ مي نويسند

وشعرهاي تقلبي ميزنند

دلاوران ميان جنگ

سيگار دود مي كنند

مي نشينند

و به سلامتي...

بگذار نگويم

بگذار نگويم

كه من مي تركم

يا دنيا سونامي شديدي ميشود

 

عروسك سنگ صبور!

تمام ماههاي سال

به آسمان چشم دوختم

زير خاكستر

يخ زده بود جنازه ام..

 

  • عروسك سنگ صبور: طبق افسانه هاي آذربايجان عروسكي سنگي است كه شخص دردمند با او درددل مي كند.ودر انتها اگر كسي شخص دردمند را در آغوش بگيرد عروسك مي تركد و در غير اين صورت شخص دردمند از غصه خواهد تركيد.

 

 

4

 

دروغ نگفته بودم

اين شب تمام نميشود

مشعل ها صبح نمي آورند....

 

قبل از اينكه به خيابان برسند

درهاي بسته انتظار ميكشند

اتاقهاي كوتاه

طنابها...

وقلب اين ميدان قبل از همه اينها خواهد گرفت

همه چيز ازميدان شروع ميشود

آدمهاي سنگي

            بدنهاي شعله ور

گردنهايي كه به زمين وصل شدند

      وچشمهايي كه آخرين طلوع خورشيد را ميبينند....

اين شعر زيبا نيست

هر رنگي كه بپوشاني

سياه ميشود

و كبود شده حرف ميزند...

تا نفسش بريده شود

 

 

5

 

حتي واژه ها

شكل جديدي خواهند گرفت.

سركجهاي اضافي...

نقطه هاي كم...

خوابهاي كروساوا را مرور ميكنم...

بايد فيلمهاي جديدي ببينم...

تا دستهاي خوابهايم كوتاه نشده اند...

تا...

"تا "خودش هست

من خودم هستم

.وانگشتانم پوستم را حس ميكنند

 

.

پيش از اينكه  جهشي ژنيتيكي

من وتورا به گورهاي دسته جمعي پرتاپ كند

بايد اين شعررا تمام كنم...

بعيد نيست چند لحظه بعد ميانش قارچهاي نوراني رشد كنند

واين كلمات رو به تاريكي فرار كنند.....

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :