شعرهایی از نادر سهرابی
تاریخ ارسال : 6 بهمن 90
بخش : شعر امروز ایران
1
نه
نه
این لرزه ها
زمستان را از تن کسی نمیتکاند
چشم به تاریکی عادت میکند
تاریکی به چشمها نه
دیوار ها به احترام کوچه کنار رفتند
به خاطر عابری
که پا به خلوت آب نمیگذاشت
دست و پا در هم فرو برده اما نمیگذاشت
این اجاق بی نفس
خودش را دست و پا کند
به او بگویید برگردد
که زمستان
این همه دستمال سفید تکان داد و
تسلیم
نشد.
2
بهانه نیاور
تمام دریاها از چشم تو اب مبخوردند
برای دیر شدن وقت بسیار است
میخواهم سر صحبت را از دکمه هایت باز کنم
تو در دسته گلی که کودکیم به اب داده بود
در شیشه ی شکسته ی همسایه
در کبود کمربند پدر
نقش داشتی؟
اسباب بازیهایت را از خیال من جمع کن
مادرم همه چیز را بو برده
اما نه
با لحن رفتنت نگران باش و برگرد
قرارمان فردا
بعد از صدای سنگریزه ها
روی شیشه ی اتاقت
ساعت را روی صبح به خیر تو کوک میکنم
شب به خیر.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه