شعرهایی از مهشید تجلیان
تاریخ ارسال : 26 آذر 04
بخش : قوالب کلاسیک
هر کوچهی آن شرحِ غمی طولانیست
در خانه به خانهاش جنون زندانیست
بیچتر به شهرِ شعرِ من پا نگذار
اینجا شب و روز آسمان بارانی است
شاید به جدال و مرگ منجر بشود
هشیاریِ تو برای دِه شر بشود
اما تو حضور گرگ را جار بزن
تا بارِ گناهِ گلّه کمتر بشود!
از یورشِ بیوقفهی دردی که مرا...
از پوچیِ فرجامِ نبردی که مرا...
میترسم و یک عمر نهان خواهم شد
در پیر شدن به پای مردی که مرا...
میآید و بی هیچ سخن میخندد
مستانه به تابوت و کفن میخندد
مهمان عجول جشن تدفین من است
این مور که در گور به من میخندد
ما آینههای زخمی از یک تَرَکیم
محنتزدگانِ غفلتی مشترکیم
ای باد به چشمِ خیسمان خاک نپاش!
دلتنگِ دوباره دیدنِ قاصدکیم
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
