شعرهایی از منوچهر ایمری اسکندری

تاریخ ارسال : 4 اردیبهشت 04
بخش : شعر امروز ایران
۱
ندیدن
به ویرانهها کور و کبود ببینمت
با درختان و یخ میوههات
که غش بپوشانی مرا
خون بفشانم به چهرهی گل
و تو علفی جوشانده باشی
با اشترانهی عروس و آتشی گران
که بسوزانیم چشمها را
برای هرگز ندیدن.
۲
به مقام پروانه
آنگونه که ترا
به مقام پروانگان سرودم
پری کوچک بی دست و پا
نان از نمک میوه برمیداری و
به اشارتی کور میکنی
کودکانی که در آب تاریکند
بر خیال خوفانگیز برف میبارد...
۳
برقهی خوابها
و علف نامههای تلخ
یال مادیان مرا
کف آینه مینشانید
جفت رانهای کشیدهی اسبانِ بریده از
تسلسل کوه و
گریبانگیرهای مرتفع
و کشته شد
سربازان گمنام بر او پرده کشیدند.
لینک کوتاه : |
