شعرهایی از مسعود درویشی
تاریخ ارسال : 13 بهمن 94
بخش : شعر امروز ایران
1
تو بی گناهی عزیزم!
در این آبان دیوانه،
اتاق
در بهارْ خواب پیراهنت ایستاده بود
و به گوزن،
اشتیاق دوباره داد
تا در تصویر کوهستان بدود.
2
خودم را آرام بلند می کنم
تا کسی نفهمد
به قصد کدام نیمه از خالی ام
خانه را ترک می کنم.
کلاه،
تا نزدیک چشم
برای تمرین فراموشی.
و بارانی آنقدر بلند
که تردید
میان آمد و رفت پاها
نگفته بماند.
ببین چگونه
این باد نا به کار
گیسوان راه را
به خواب بی نشانی ام
شانه می زند !
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه