شعرهایی از مسعود احمدی


شعرهایی از مسعود احمدی نویسنده : مسعود احمدی
تاریخ ارسال :‌ 24 اسفند 94
بخش : شعر امروز ایران

مرگ یک دیگر اندیش

هیچ

با خود بر نداشت     تنها گذاشت

آن تکه ابر همیشگی     بالای سرش باشد و ببارد

 

به مرز که رسیدند

ابر ناپدید شد

باران     و آن زن نیز

که در طول راه با او بود     دست‌دردست و ناپیدا

 

مرگ

شگفت‌زده بود     درمانده و آزرده

که مرد با لبخند

از دروازه گذشته بود

بی‌درنگ و آه     بی‌نگاهی به پشت سر حتا

 

بهمن 1393

 

اولین ملاقات

 

از پی هفت ماه

زن را

از انفرادی آوردند

 

مرد

پاره‌یی ابر در زیر بغل داشت     و پرنده‌یی بر شانه

 

نگهبانان هیچیک را ندیدند

اما

از آن به بعد     گاه و بی‌گاه

از سلول شماره صد و ده

صدای باران می‌آمد     و جیک‌جیک یک گنجشک جوان

 

بهمن 1393

در سلول یکصد و سی و سه

 

بازجویی‌ها که هیچ

بازرسی‌ها هم بی‌ثمر بودند:

زیروروکردن خرت و پرت‌ها     شکافتن بالش‌ها و تشک‌ها حتا

 

آخر

در سلول انفرادی یکصد و سی و سه

زنی

در ذهن خود

هرازگاه

ترانه‌یی را مرور می‌کرد

 

به کلمة اقاقی که می‌رسید     هوای همة بند معطر می‌شد

و فضای تک‌تک سلول‌ها

پُر از چهچهه     وقتی که در سطر سوم به واژة قناری برمی‌خورد

 

بهمن 1393

ملاقات حضوری

 

روسری

ابری تیرهشد     بارانی نم‌نم آغاز

وقتی‌که زن

حباب تنها چراغ آویخته از سقف را با آن پوشاند

 

بذری را هم

که در زیر زبان پنهان کرده بود     در مُشت مرد کاشت

 

در دم

جوانه‌یی پیدا شد     شد بوته‌یی غرقِ در گُل

که زن

آن را گرفت و بر میز میان دو صندلی گذارد

 

عطر یاس

اتاق را پُر کرد     وَ زَن آغوش مردی را

که پس از سه سال

مشمول رأفت شده بود     صاحب پانزده دقیقه ملاقات حضوری

 

بهت‌زده بود

عصبی و خشمگین     اندکی شرمگین

او که

در اتاقی دیگر     همه‌چیز را زیر نظر داشت

 

بهمن 1393

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :