شعرهایی از مریم گمار
تاریخ ارسال : 3 تیر 01
بخش : شعر امروز ایران
۱
بلند میشوم از گوشهی سطرها
و تو را از کلمات شکسته و کِرخت شب
پس میگیرم
تا آفتاب
عبور کند از ذهن پنجره و صمیمیت بادها
ببین!
از میان اینهمه نقطه، ویرگول و کلمه
برمیگردم
به مویرگهای تو
جایی میان قصّه وترانه!
تا انگشت اشاره
از پوست به عمق برسد
و سپیدار
به آب
بگو!
چگونه نامت بر سبابه ننشیند؟
که رگ به رگم در جریانی
و من
کجای تو نشستهام
به تقدیر؟
که به بلندای صبح رسیدهای
ای گنجشک اوّل صبح!
دستی بتکان به این کلمات شتابزده!
تا شعر بپاشد
بر صورت خیابانها
بر شاخههای بید
و نامت بلند شود
تا ارتفاع آسمان
حالا که نشستهای
به مداوای زخمهام
سبز دامن باش و رها
از پلک پایانی!
۲
صبح را وعده داده بودی
وقتی از اضلاع انگشتانم
گذشتی با حجمی تازه!
به رستگاری کلمه رفته بودی
به ضیافت یک بوسه!
تا ریشه بگیری در طلیعه نور
و به نمایش بگذاری
شکلی از مجالِ بودن را
و هیچ نمیدانستی
نام تو
آونگ شده بر شانههای آفتاب
ای شکوه روشنی در زیبایی رفتار!
بگو چگونه ذره بتکانم!
از سایه
که از هر دریچه ممنوعهای میریزد
در حصار تاریکی.
دست بکش به حروف جویده
به رگهای مطرود
تا بیرون بزنم طیفِ طیفِ از منشور پنجره
بر شاخسارهای امید
ببین چگونه
حروف الفبا بر سطرها کش میآیند
تا برسند به زاویهی عبور
و طرحی تازه شوند بر مردمک چشمهات
این مویرگهای عصیان!
بگو چند لبخند به تعادل روز ببخشم!
که بابونه از هفت جهت، از آستین باد بریزد
و نام تو تشدید شود
بر حواس آفتابیام
در ساعتی که رگهات روشنترند.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه