شعرهایی از مریم محمدیان

تاریخ ارسال : 4 اردیبهشت 04
بخش : قوالب کلاسیک
۱
به غیر نام تو چیزی نمانده توی گلویم
تو را چگونه فقط با سی و دو حرف بگویم ؟
سی و دو صامت تا مغز استخوان خفه بودن
سی و دو مریم در روزه ی سکوت خزیده
سی و دو مار که جز "هیس...هیس ...هیس..." نگفتند
سی و دو قرن سکوت از نگفته ها چه شنیده ؟
سی و دوتا خفه شو در دل مصوت موهوم
پس از تو باد صدا را به سمت کوچه نمی برد
تو زنده می شدی آن روز در تولد دیگر
اگر نجات دهنده درون گور نمی مرد
تو کیستی که «همانی» و آن «همان» نتوان گفت ؟
چگونه ای که تو را با تو ، توامان نتوان گفت ؟
هزار و یک شب دنباله دار گریه ی دریا
چگونه می چکد از قلب سنگواره ی شبنم ؟
چگونه حلقه ی موی بلند عهد عتیقت
رسیده بود به انگشت های پست مدرنم ؟
دهان بسته ی گورم که خاک بر دهنم باد
نشد نفس بکشد جای سرخ مزرعه در من
"چرا تمام نمی شد " چرا / تمام نمی شد ؟
عزای مردن گل های سرخ مزرعه در من
ادامه دادم و سوگ آنچنان به سمت تنم رفت
که خون هر چه نفس می کشید از بدنم رفت
ادامه دادم و در من جهان به سرخ رسید ه ست
زمین به سرخ رسید و زمان به سرخ رسیده ست
سرم به سبز ... نه ! سر با زبان به سرخ رسیده ست
شراب نارس بسطام قبل قونیه رفتن
در استخوان من نیمه جان به سرخ رسیده ست
دهان گشودی و هر چیز در تو قبل صدا بود
در امتداد لبت ناگهان به سرخ رسیده ست
سکوت در جریان بود بین خط لبانت
که بعد رد شدن از آن صدا به سرخ رسیده ست
رسید و سرخ مصمم سر از بدن به درآورد
برید و از همه جا روضه ی سکوت برآورد
ادامه دادم و باز از نگفتن تو نگفتم
ادامه دادم و از وقت رفتن تو نگفتم
نشد که نام تو را از سی و دو ساکت درهم
به زور هم شده بیرون بیاورم که بگویم
به من رسید صدا بعد آنکه سرخ لبانت
به جای بوسه تو را ریخت در میان گلویم
اَ اِ اُ حرکت لب های توست هر چه که گفتم
و در ادامه الفبای توست هر چه که گفتم
اَ اِ اُ حرکت لبهای توست روی لبانم
صدا ، حروف الفبای توست در ضربانم
۲
ناگهان یک درخت راه افتاد به سرش زد که دشت را ببرد
دشت می رفت و آهوانه ترین شکل آهو نرفت همراهش
خالکوبی ست روی سینه ی دشت سم آهو که رفته بود و نرفت
دشت زل زد به سوگواری خود _ سم آهوست در چراگاهش _
در خم پلک کشته ی سهراب بسته لیلا به شاخ آهو ... آه!
زهرة القند را بپاشم اگر آسمان می گریزد از ماهش*
هی ! تو ! بهرام اردبیلی ! های...
پاتو از شعر من بکش بیرون
اشک از هر کجام می ریزه
یه درختم که مونده تو بارون
هی ! تو ! بهرام اردبیلی ! های...
کو قبیله ت ؟ کجاس اونجا که
عشق یعنی شعور ضمنی آب ؟
عشق وهم شراب توو تاکه*
آه! بهرام ! واقعا لیلا
مژگانی دراز مدت داشت ؟
مثلا از چه ساعتی تا کِی
از تماشات چشم برمی داشت ؟ *
دِ بگو اون گلی که پنج پرک
در حوالی هفت پرچم داشت
زهرِ هفت تا زبون دور و برش
هیچ ربطی به حال « مریم» داشت؟*
حال من که شراب می کنمش
تا به مستیت باز ادامه بدی
شیشه ی عمرمو به آب بده
که به ساحل دوباره نامه بدی
که به این زندگی جنازه بدی
که به مستیت جون تازه بدی
که به مستیت باز ادامه بدی ...
حال و روز منو نمی بینی ؟
چن دفه باید اینو گفت به تو ؟
یه درختم که مونده توو بارون
فال سعدی بگیر و بعد برو ...
موی لیلاست بافه ی کفنم
پس نگاهم کن و بمیرانم...*
برو بهرام ! این زن آشفته س
بذا سعدی بخونم امشبه رو
«هر که بی دوست میبرد خوابش
همچنان صبر هست و پایابش
خواب از آن چشم چشم نتوان داشت
که ز سر برگذشت سیلابش»
حال من را نپرس دیوانه
«نه به خود میرود گرفته عشق
دیگری میبرد به قلابش»
من برایتچقدر گریه کنم؟
«سعدیا گوسفند قربانی
به که نالد ز دست قصابش؟»
بگوبه حضرت سعدی بیا که گریه کنیم
نپرس از دل من که خراب و داغون است
« از او بپرس که انگشتهاش در خون است
که اندرون جراحت رسیدگان چون است؟»
سر من روی شانه ی سعدی
دستهایش خزیده در مویم
گریه کردیم و عشق با بهرام
برد من را به دشت آهویم
پانوشت:
ستاره ها وام هایی از بهرام اردبیلی ست
گیومه ها تضمین هایی به سعدی
لینک کوتاه : |
