شعرهایی از محمدباقر كلاهى اهرى


شعرهایی از محمدباقر كلاهى اهرى نویسنده : محمدباقر كلاهى اهرى
تاریخ ارسال :‌ 29 اسفند 00
بخش : شعر امروز ایران

 

١
مگر مى‌شود
مگر غوغاى گربه‌هاى
سراسيمه
در كاهدان
و گريز خروس‌هاى قرمز
قشنگ نيست مگر؟
چه دلهره‌اى بهار مى‌آورد
چه هنگامه‌اى هست
ميان تركيدن تندرها
و دست‌پاچگى باد
وقتى بوسه‌هايى را ربوده است
و آن‌ها را در جايى قايم مى‌كند
قايق چوبى در مانداب
قاشق چدنى كنار كاسه‌ى شوربا
و دست‌هايى مهربان
كه هرچه دارند
به هم بخشيده‌اند.

 

۲
كورسوى چراغت را بر من بنما
در تاريكى بيابان به سويم نگاهى بفرست
و اين شتر بى‌آينده را
از كورىِ دانه‌هاى گندم برهان
من در كورى انگورها
در كورىِ سپيدِ سنگ‌ها
در عمق سياهِ گورها نگريدم
ديدم هواى تاريك ناخن‌هايم را
ديدم سكوت ريه‌هاى مريض‌ام را
ديدم عدالت بى‌بازگشتِ مرگ را
در هنگامى كه مى‌روم
نيستم ديگر
در دنيايى چنين

 

۳
كاويدن در چوب صنوبر
كنكاش در سنگ يشم
توقف در ابرى كه روى سر هوا رد مى‌شود
و شُكوه يک بادبادک
وقتى كودكى مى‌كوشد آن را به آسمان بفرستد
با دست‌هايى كه آن‌ها را من بوسيده‌ام
وقتى كه دانه‌ى ريگى بودم
يا دانه‌ى باران بودم
يا وقتى كه دانه‌اى گندم بودم
يا وقتى كه لحنى گذرنده بودم
در لحظه‌اى كه پرنده‌اى آن را ادا مى‌كند
در مقصل ما بين دنيا و آسمان.
اى صبورى من
به چه كار مى‌آيى ديگر
اگر كنون من به تاوان تأمل كوتاهم
از حريم در كاروان‌سرا صرف‌نظر مى‌كنم
ولو كه سلما آن‌جا بار انداخته است.

 

عکاس : مجتبی عنایتی

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :