شعرهایی از محمد جانفشان
تاریخ ارسال : 14 خرداد 93
بخش : شعر امروز ایران
« تا راه ، تا رهایی »
در خودم قدم می زدم
آن روز که برایم دست تکان داد
و زنبیل اش پر از خیابان بود
مرگ از کنارش بی صدا میگذشت
و نگاهش پر از افتادن
گریختم تا تنهایی
دستی همیشه روی شانه ام
شکل علامتِ سؤال؟
و من به شکل تعجب !
پا در گریز
به آغوش کوه
به آغوش درختان زخمی
و کودکان سنگ به دست
با کاسه های سنگی
در بی پناهی
به آغوش شعر
در خون چکانِ پاییز
و تکه های قار قار
از خود عبور کردم
از دشت
از آب
از خاک
و هرچه های دیگر عبور کردم
تا راه
تا رها و رهایی
تا باد و هر چه باد....
پرنده ای روی شانه ام صدایم کرد
دُرنا
کجا
در
نا کجا
ما بی کجا
پرنده نوک نداشت
شکل علامت سوال؟
زنبیلش پر از موسیقی بود
در هم قدم زدیم تا دیروز
با هم قدم زدیم تا آفتاب
مثل دو علامت تعجب !!
« در ارتفاع شدن »
شَنگرف آسمان کسوفی
در ریزش دلت
از ارتفاع چشم
تا خنده های تصنّعی گونه ها
که لبانت را
در افسوس
پراکنده می کند
و حیرت علف زار
در آشفته حالی درختان
بنفش پروانه های سرگردان
رنگین کمان ِ پس از باران را
ترسیم می کند
با موج- خنده های کودک
هنگام خیزش پلک ها
و پیشواز گل¬های سر راه
بهار به تو حسادت می کند
خورشید
چتری می شود بر فراز سرت
و تو با غرور
به سینه فشرده ای
کودکت را
پس از شنگرفی یک آسمان کسوفی
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه