شعرهایی از محسن مرادی


شعرهایی از محسن مرادی نویسنده : محسن مرادی
تاریخ ارسال :‌ 14 شهریور 04
بخش : شعر امروز ایران

 

 

 

 

۱
 

گردوی مردِ بی‌مغز
دستِ پسر بچه‌ای افتاده بود
که حالش از بچگی تا پسربچگی
فقط به هم خورده بود
دود
کلمه‌های توی سرم را  خاکستریِ نرمی می‌کند
مرد/ فکرم را می‌گذارد توی سرش
می‌گذارد عینکم را روی سرم/ فکرم
و جیب‌هام
دست‌هایم را به بیرون پرتاب می‌کنند
یکی یکی
غم‌های بزرگی که من
از بالا
برای خودش می‌آورد:
گیج‌های سرد شده‌ای‌ست
گیج‌هایی که هرگز نخورده‌ام
گیج‌های میلم نمی‌کشد بخورم. 
گردو به گردو
تاریکی از دستم بالا می‌رود
تاریکی پدرم را بالا می‌آورد
بالا می‌آورد مادرم را
تاریکی. 
این «بالا»
از آن «آوردن»
آن‌قدر دست برنمی‌دارد /که مادرم از من. 
گردوهایم را می‌گذارم پشت پنجره
برای کلاغ‌ها
مغز شده، شور در اشک
دنیا پشت عجیبی دارد، 
این پشت 
حق تهوع با حالِ من است
که با حالِ تو  
به هم خورده باشد. 
به‌هرحالِ من خوب است
بدی
فقط می‌تواند حالِ من را بکند.

 

 


۲
 

دارم می‌گذارم به زندگی‌ام ادامه دهم
با تمام دقت می‌خوابم
وقتم را روی سقف می‌گذارم
و بی‌مقدمه از مقدمه می‌نویسم
از گریه می‌کردم به دنیا آمده بودم. 
خورشید مدت‌هاست گورش را گم‌ کرده از اتاقم
رفته پی خورشیدیِ خودش
اما من بودم که زیباییِ پنجره را بستم
زشتیِ پرده را من کشیده بودم / تا انتها
و قول داده بودم خودم را نکشم،
چه قول روشنی داده بودم 
به تاریکی. 
من امروز
خودم را حتی یک‌بار هم نکشتم
دیروز حتی
خودم را، من 
یک‌بار هم نکشتم، 
چشم-بسته 
با احتیاط از خیابان بزرگِ مختارم از آن رد بشوم/ رد می‌شوم
پایم به هیچ گیر نمی‌کند
یادم کتاب کوچکی را باز
چشمش را بازتر می‌کند یادم
می‌افتد رویِ خودم، خودم
خیابان روی خودش می‌افتد
وقتی که از درد، می‌کشم خودم را می‌برم بیرون
می‌کشم  خودم را می‌برم بیرون. 
برمی‌گردم
قدم می‌زنم می‌روم از خودم 
برمی‌گردم
گوه می‌زنم به زندگی‌ام 
گوه می‌زنم به عاشقم شده بود
برمی‌گردم 
از بیمارستانِ به دنیا آمده بودم 
دوباره به دنیا می‌آیم.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :