شعرهایی از محسن توحیدیان
تاریخ ارسال : 29 آبان 96
بخش : شعر امروز ایران
«بر فراز دریای مرمره»
پرنده را
از شانههایش بریدند
و او
در آبهای آن سوی جهان
فرو افتاد
به او دهانی دادند
بسته بر زمستانی که پیش میآمد
و به تقدیرش نمک پاشیدند...
میدانم
عاقبت پیدایش میکنند
در یکی از پسکوچههای محلهی «فاتح»
و به اندوهش دستبند میزنند
از او شناسنامهاش را میخواهند
و او ستارهای را به آنها نشان میدهد
که بر فراز دریای «مرمره» میسوزد.
«ابر کبود»
سنگريزهای
غلتان در خون من
در اين بعدازظهر پاييزی
به دريچهای نزديك میشود
كه آن را
بر عبارات بستهاند
سنگ در لامسه آبی است
بر پيشانی مرغزار
پرتویی به انجماد میرسد
و در دوردست
آنجا كه چينی سفيد به پيشانی افق میافتد،
سربازان كوتاه
و آههای بلند
شانه بر سرنوشتی متفاوت
و اشكی يكنواخت میكشند
ابر زخمخورده، ابر كبود
برايت تبری میخواهم كه میكُشد
اما نمیشكند.
به خانهام بيا
خانهام فندقبُنی خسته است
در سرزمينی اجارهای.
«دریا»
دریایی
که به سمت خیابان ما
کج میکند
نامش را
در توفانِ دیروز
از یاد برده است.
بچهها
پنجرهها را
به گردهاش میبندند
نامش را میپرسند
و به شهرهای دور میروند.
«از جزیره»
گيسوی تو
در پنجشنبه پايانی ندارد
اين راز را وطنی است
مهميزی
و اندوهی.
بر زورقِ آوازهخوان
پا بر جزيرهی مختصری گذاشتی
كه از دكمهی كوچك پيراهنت
بیحوصلهتر بود
دستی به موهايم كشيدی
و با خود گفتی
كه اين هفته را
به دريا راه میدهی
تا از كوچههايی كه نامهای غريب دارند
به خانه بيايد.
از جزيره به آن سمتِ خيابان ميروی
از جزيره به قلبی متوسط
و ادامهی روز را
با سفارش قهوهای اعلام میكنی.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه