شعرهایی از مایرَم تکیهای
تاریخ ارسال : 3 اسفند 97
بخش : شعر امروز ایران
۱
ای زکریای درختها
اسب سیاهِ بسته در تنهام
چنان شیهه میکشد
که گمشده در پای رفتناند ریشهها
رفتنند
رفتن!
از حالت خاموش سُکرآور
به غروبِ ریزشده بر شاخهها...
ای مریم دوستِ مریم روز
نشسته در رگهای پدر پدر پرندهام
من چند تا پرتقالم روی میز
رسیده از آنهمه دور
به اینهمه دورتر...
ای زکریای درختها
سواره نمیگیردم اسب
که چهره تمام کردهام
و میوه خواندهام ماه
به انحنای فراموشی رفت
هان بریدهبریده در حلق
همه را به کنار
اسبِ بیشاخ و ناپرندهام
اسبِ بیشاخ و ناپرندهام...
۲
با خاک کاهلم که سحرخیز نیست
دست به کجای تنم بگذارم
که پایه سنگش
بیوه مردی نباشد وطن درد گرفته؟
استحالهی بودنم
روشیست در تعطیلِ ژنهای تیمارستانی
و این زخمِ جهود که همیشه با من است
از کدام پرچم رخنه کرد؟
من
زنی در مازهی خیابان انقلاب
مشهورم
به کلاه سبزِ پدر و کت خزِ قدیمی
که قوارهی هیبتم را بیشتر میکند
و آن بالا
به استخارهای
که افغانی بودنم را دو دل بود...
خدا که چریکانه دوستم داشت
و در سهشنبه روز
اندوهی لزج را نزول کرد در بیمارستان
اِشکفتی که میان ماست
از چاردردی که به زنجرهها رسید
از جنگخانهی رشدکرده در چانه
از سرطان نژادیام
در شبهای جوزا شروع شد...
شهر تعطیل نبود
حماقتِ زیبارویان میچرخید
اما مادرم با چشمهاش کجا میرفت
که خوکِ نظر هیچکس نباشد...؟
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه