شعرهایی از لیلا کردبچه

تاریخ ارسال : 2 خرداد 04
بخش : شعر امروز ایران
۱
درختی دیوانهام
که برای اجاق زمستانت اگر هیزم بخواهی،
ریشههایم را بیرون میآورم از خاک
و بهسمت آتش قدم برمیدارم
چیزی از من بپرس
کاری از من بخواه
که تنها من جوابش را بدانم
که تنها من از عهدهاش برآیم
بخواه تا بمیرم
بخواه تا زنده بمانم
بخواه تا کاری کنم برایت
مثل دم کردن چای در شبی برفی،
مثل انداختنِ چند تکه یخ در لیوانِ تابستان،
مثل روشن کردنِ سیگارت در اتاقی تاریک،
مثل هر کار دیگری
که دوست داری تنها یک نفر برایت انجام دهد
بپرس از من که چگونه از پاهایم گذشتهام
و با قلبم بهسراغت آمدهام
چون درختی که با برگهایش
خود را به پاییز میرسانَد
بخواه از من که برایت توضیح دهم
با من چه کرده اندوهت
که بعد از این
هرجا درختی دربرابر زرد شدن مقاومت کند
خودم
یکتنه آبروی پاییز را میخرم.
۲
آیا طبیعی است،
گریستن با صحنهٔ وداع فیلمهای عاشقانه در این سن؟
و خجالتآور نیست
مخفیانه نگاه کردن عکسهای کسی،
با چشمهای ضعیف؟
حسِ دزدی پیر را دارم
که تپشهای قلبش
دست لرزانش را رو میکند هربار
و چیزی از تو پنهان نیست
و چیزی از تو پنهان نیست
قلبم
بهسختی کمر راست میکند این سالها
تا تمامقد دربرابر عقلم بایستد
لینک کوتاه : |
