شعرهایی از لیلا فرهانی


شعرهایی از لیلا فرهانی نویسنده : لیلا فراهانی
تاریخ ارسال :‌ 29 اسفند 03
بخش : شعر امروز ایران



۱
 

رویا بود آیا
آن قلب‌هامان،
آن پرندگان خسته‌‌ی زرد
که در پای غروب جان دادند
صدا و تاریکی از خاک بیرون می‌ریخت
چه تقسیم بی‌پایانی
_زخم است زخم_
دیگر همه‌چیز دیر است
حافظه‌ام گر گرفته
و این گور
برای دست و پا زدن کوچک است


من مرده‌ی ناقصی هستم
از پله‌های زمان بازگشتم
از مسیرهایی که گذشته بودم
گم شدم بارها با باد
_چه جنونی_
هزاران بار فراموش کردم شادی را
تراشیده‌ام پیکره‌ای از غم
باشکوه
چون خدایی که شب و روز مرا کوچک می‌کند
زنده هستم آیا؟!
_زمان به چهارمیخ کشیده شده_
مرده‌ام آیا؟
من این‌ها و آن‌ها بوده‌ام!
از کدام کابوس برخاستم
دیدم سر و رویم را خاک گرفته
به چشم‌های بی‌رمقم نگاه کردم
به لب‌های پوسیده‌ام،
بازگشتم
-من مرده‌ی ناقصی هستم
جامانده از دنیایی دیوانه-

۲

 

آرزوی قو شدن داشت
کنار رودخانه
آرزوی یوزپلنگ شدن
کنار دشت

خواب گزمگان
دیوانگی‌ش را تشدید می‌کرد
و‌ خیال دست‌بند و پابند زنانی که در شب می‌رقصیدند
شب‌‌اش را روشن
و مرغان دریایی
روی پاره‌‌گی پیراهنش لانه می‌ساختند
و رویا
لای ترک‌های دستش


خیال دست‌بند و پابند زنانی که در شب می‌رقصیدند
دیوانگی‌اش را تشدید می‌کرد


پشت به رویاهایش دراز کشید
آدم مهمی شده بود

_پناه‌جویان در آرزوهای‌شان غرق می‌شوند _

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :