شعرهایی از لیلا حکمت نیا


شعرهایی از لیلا حکمت نیا نویسنده : لیلا حکمت نیا
تاریخ ارسال :‌ 8 شهریور 90
بخش : شعر امروز ایران

 

«اپیزودی از درد»

 

یک عصبانیت چند دقیقه ای این شعر را برای همیشه کامل کرد

 

«ننه من غریبم »

 

نور با عوض شدن محیط می شکند / من که آدمم!

خوابگاه تنهایی را برای هزار نفر ارائه می دهد

هنوز دیوارهای خانه می تواند به هم بریزد من را...مرتبم کن

تا صفی که کشیده ایم برای بیرون پریدن....زنده ام (1)

امتحان می کنم ...یک ...دو ...سه ...می شنوی صدایم را ؟

برای هر زخمی که برداشته ام چیزی روی شانه هایم اضافه می شود

این همه خون دادیم و لخته نشد ،گروه خونی ات را به من بگو انقلاب

بعد از همین میدان شروع کن و تنهایی ام را دور بگیر

اینجا تهران است ؟

زنبیل می گذارم برای نفر بعدی ....این درد تمامی ندارد ...

 

«وقتی چشم های تو با من نبود »

 

دوستت دارم

سه مرد بالغ شهادت دادند ....باور نکن

دور افتاده ام از خودم

هرکس گوشه ای از زندگی ام را گرفته ...می چرخد

 «نمی خواهم هیچ حرفی به شما برسانم ....من هنوز در راهم !»

من هنوز مانده ام که همین جا بگویم ....بله ؟

32 حرف کم آورده ام برای حرفی که نمی توانم بنویسم ...نمی شود

هنوز این چشم های توست که برق می اندازد به خیابان ها ؟

 

 

«خودزنی ...خود....زنی ؟ »

 

شده ای اولم

در فکر تو بیدار می شوم

می نشینم رو به روی چند گزینه ی مشکوک ...جوابم نکن

(اگر فردا پسرت روی عکسم سبیل چنگیزی بکشد ،چی ؟

اگر چیزی به دست آورده باشم و تو را از دست داده باشم ، چی؟

یکی می شنوید دو تا جواب بدهید / از فحش بدترند این سوال ها )

با تازه ترین کفش هایم به تو می آیم ؟

تصویری شده ام که مرتبم می کنی در این پازل

با یک اشاره  به هم می زنی ام در این لیوان . ...

چشم هایت را گذاشته ام جای مغزم که فرمان بدهد...بایست ...برو ...بمیر!

شک می کنم دنباله ی توام وقتی کشیده می شوم به هر جا که هستی...باش

بگو :یا زمان من را نگه دارد کنار تو

یا من که کنار تو هستم نگه دارد زمان

این همه آدم کمر بسته اند که زیر پایم را خالی کنند ...از زمین

طناب را محکم نگه دار ... 

با فکر تو می خوابم

شده ای آخرم

 

 

«انصراف می دهم »

 

این حس که در دلم مرده گورستانم می کند آخر

بوی گلاب و طعم خرما می دهد هر روزم....بسوزم ؟

وسط حرفهایم جایی است که می توانی بپری - اتانازی ؟

رگم آماس می کند از این همه تیغ...می دانم

آن روز ....

 تو با عقل بز و هیکل آدم ات اسطوره شده ای در یونان

من مرتاضی شده ام که شهادت می دهد : دوستت ندارم .... نداشتم .

بر گرد به صحنه ای از زمین که به خاک داده من را

 می روم

 اما به اندازه یک آدم زمین نباش که با همه بگردی ...

 

 

1) بیرون پریدن از صف نام کتابی از علی باباچاهی به کوشش مازیار نیستانی است

و

نوشتن بیرون پریدن از صف مردگان است (کافکا)

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : اسرا - آدرس اینترنتی : www.shokoufeyenarenj.mihanblog.com

سلام.زیباترین شعرایی بود که امروز خوندم .خییییییییییییییییییلی زیبا

ارسال شده توسط : خیرالله فرخی - آدرس اینترنتی : http://pelatinesabz.blogfa.com

ما اگر دارای ژرف ترین اندیشه ها باش ایم اما در بیان و رساندن مفهوم به مخاطب درست عمل نه کن ایم حتمن یک یا چند جای کارمان می لنگ اد. بسیاری از شعرهایی که می خوان ایم تهی از خصیصه های تکنیکی ست و به هم این دلیل مخاطب جدی شعر را پس می زند. مخاطب جدی از یک شعر انتظار دارد و شاعر امروز باید به داند که چه گونه مخاطب اش را به اوج لذت به رسان اد. شعرهای خانم لیلا حکمت نیا این انتظار را برآورده می کن اد. او می دان اد چه گونه ساختار یک شعر را پی به ریزد تا مخاطب از ساختار نحوی کلام و لایه های معنایی به مفاهیم شعر نزدیک شود . هم آن گونه که در این شعرها می بین ایم وجوه استعاری زبان امکان تصویرپردازی های عینی و ملموس را در یک هارمونی حسی و اندیشه ای شکل داده است. من شعرهای این شاعر خوب را می خوان ام و تا حدود زیادی لذت هم می برم هر چند هنوز هم معتقدم که شاعر راه های نه رفته زیاد پیش رو دارد اما تا هم این حد هم راضی کننده است.