شعرهایی از فهیمه محمودی
تاریخ ارسال : 24 فروردین 97
بخش : شعر امروز ایران
۱
كبريت بكش
تكليف اينهمه تاريكی كه در من است
روشن نيست!
و نور اجاق گاز
از مقدسات كتابهای آسمانی حرفی نمیزند...
دست ببر در سينهام
و انجيل را بيرون بياور
ديوانههای زيادی
در من آواز عاشقانه میخوانند
خوش به حال خاكی
كه از گلوگاه كوه در آورده بيل مكانيكی!
و فرو كرده در جان جاده
خوشبخت خاكی
كه بداند از كجا كنده و در كجا كاشته میشود
بايد بنويسم
به ايماء و اشاره هم كه شده بايد برسانم
آنچه از تو به من نرسيده را!
ياكريمها
هميشه پای ثابت سفرند
شايد مجبور شوم
آش پشت پای خودم را خودم بپزم ،..
۲
دستت را به من بسپار
میخواهم
سرت را
در چشمهايم فرو كنم
جهان از نقطهای آغاز میشود
كه لبهايت از قلم بيفتند!
ماهیها را كه ببلعيم
تازه دريا شروع میشود
يادت هست؟!
مسافران زيادی
در قايق شكستهی ما سوار شدند
كه حتی نفهميديم كجا پيادهشان كرديم
ایكاش نهنگها را بلد بوديم
يا يكروز صبح
خسته از همآغوشی خورشيد
من
ترا به دنيا میآوردم
شيربها حلال خودت
فقط قول میدادی
سرت را از چشمهايم بيرون نكشی
دريا در ادامه خودش هميشه درياست.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه