شعرهایی از فرناز جعفرزادگان
تاریخ ارسال : 23 بهمن 96
بخش : شعر امروز ایران
۱
چقدر
فکر در من
پر از لکنت نگاه
میدود
چقدر میان تن
پرانتز باز
حرف
پرانتز بسته
سکوت را
به دیدار کشم
تا ارگانیسم کلمه
با دیالکتیک تاریخ
در سنتز فکر اسپینوزا
دکارت
کانت
هگل
و
و
و...
تنها بماند
و تمام فلاسفه را
به ضیافت افلاطون
دعوت کنم
شاید آنسوتر
کودکی
دستهایش را
تکان دهد
و مرا به چرخیدن
قایقی میان
آبیهای اندوه
دعوت کند
وقتی که
هستی و زمان
در قایق نیستی
غرقشدن باشد
هایدگر را در نازیآباد فاشیست بنامم
سرم درد میکند
هم-سرم با واژهها عکس میگیرد
و من میان واژههای لکاته
گیس بریدهام به یادگار
تا به یاد آورد
مرا، زن را
و الههگانی که در آتن
تن را میسرودند
من الکترا نبودم
مدهآ نبودم
شعر نبودم
تنها زنی بودم
میان
دو تاریکی
با سایههای زیادی
که در او میدوید
۲
دست میبرم
به آینه
آینه میگریزد
از ریزش تن
هر روز تکهای از خودم
جمع میکنم
حرف را
که صدایم نمیشنود
درد را
که با من اینطرف
آنطرف
هرطرف میآید
مرد را
که تنهایی به من
هدیه داده
و...
پازلها
زل میزنند به من
زنی که زیباییش را
به آیینه فروخت
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه