شعرهایی از فردین کوراوند
تاریخ ارسال : 16 آبان 95
بخش : قوالب کلاسیک
«حصر»
در پنجاهسالگی درگذشت دکترمحمدمصدق
شلیک کن!
این طالعِ خونینِ عاشق بود
همواره سهمِ سینهی عاشق، شقایق بود
شلیک کن! از قرنهایقرن در این خاک
سهمِ زنان زندانوُ، سهمِ مردها دِق بود
از سِیلِ بنیانکن بپرس و، خِیلِ موجیها
پایان آن شبها کدامین صبحِ صادق بود؟
هر دستهی چاقو، زمانی سروی آزاد و
هر تختهپاره روزگاری دور قایق بود
این گرگهای گلّهدار این رمّههای رام
مصداقِ ننگینِ «خلایق هر چه لایق» بود
**
ای حصر! ای قصرِ تب و توفان! -شبت روشن-
هر بار ایوانت، به رنگی، گرمِ هِقهِق بود
یکفصل سُرخ از هُرمِ خونِ «شیرعلیمردان»
یکفصل سبزِسبز چون میرِ حقایق بود
یکسو جدالِ تیغ و رگ در فینِ کاشان و
یکسو غروبِ سرد و تاریکِ «مصدّق» بود
**
شلیک کن! –ای دستِ پنهان در سیاهیها!-
این ما وُ، این قلبی که روزی سخت عاشق بود.
«خونِ رگهای امیر»
آب فوّاره شد و، قصدِ شکستن دارد
تیر در اوج شد و، حُکمِ نشستن دارد
دیرگاهیست که در قصهی این رستمها
تیغ در سینهی سُهراب، نشستن دارد
در رگِ سردِ ملیجکصِفتان نبضی نیست
خونِ رگهای «امیر»ست که جَستن دارد
***
ای که از شادیِ آبادیِ ما غمگینی!
ایکه دستت همهجا امر به بستن دارد!
در فرو رفتنِ ما، عزمِ فرا رفتنهاست
کِرم در پیلهی خود فرصت رَستن دارد
«آب» هرچند که «نور»ست، ولی گاهی هم
سَیَلان میکند وُ، خشمِ شکستن دارد
عاقبت، پاره به دندانِ زمان خواهی دید
گِرِهی را کهبهانگشت گُسستن دارد
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه