شعرهایی از علیرضا فراهانی
تاریخ ارسال : 1 مرداد 00
بخش : شعر امروز ایران
۱
گمت کردم
میان باد و
باران و
برگریزانی که معلوم نبود
از آن کدام فصل است
گمت کرده بودم
اما مگر تو اصلاً پیدا بودی که گمت کرده باشم
تنها
همین چند دقیقهی پیش
با سایهای از خیالت
بیراههای از سنگفرشها
قدم میزدم
حالا که گمت کردم
پالتویی را که از تصاویر و
صدا و صداقتت بافتهام را
تن میکنم
و سنگفرشها بی اختیار
تنهایی مرا به خانه میرسانند
خانه روشن است و گرم
صداها و صداقتت را
از تن درمیآورم
تصویر مخدوشت درون آینه
نشسته است
با اینکه مقابلم درون آینهای
اما حس گم کردنت هنوز
از سرما در تنم لرزهای انداخته
که به خودم پیچ میخورم
پناه بر صفحهی کیبورد
پناه بر همان چند جملهی ساده
پناه بر حضورت میان همینها
که مرا اُختی است با کلمه
با کلمات و نوشتنشان!
۲
هر قدر سعی میکنم
از سایهام
بیرون بیایم
مثل خورشیدی میشوم
که بیشتر در غروب
فرو میرود
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه