شعرهایی از علی صالحی بافقی


شعرهایی از علی صالحی بافقی نویسنده : علی صالحی بافقی
تاریخ ارسال :‌ 27 تیر 93
بخش : شعر امروز ایران

1

" کُند می گذرند از گلو
سالهایی که می دانم
موهایت را در آرزویِ آمدنم بلند می کُنی
با اینکه می دانی
من
کوتاهِ کوتاهِ کوتاه را
ترجیح می دهم
به راه هایِ بی پایان
به سال هایِ طولانی
به موهایِ بلند ... "

- مهر نود و دو –

 

2

" سکوت را می شکنم؛
قوطی ِ کنسروی که در پیاده رو
نیمه شب
بی هدف
لگد می خورد ... "

-دی نود و دو-

 

3

"خیابان ِ آفریقا
جان می دهد برای کرگدن شدن
و پوستِ کلُفتی که کـَــنده نشود
و به کفش ها و کیف هایِ چرم ِ اصل
بر قدم ها و شانه ها یا در مغازه ها
دل ببازد ...
تا پوست
تا زیر ِ پوست
تا رگ هایِ طولانی ام که به قلبم بــَــرَم می گردانند
عقب نشینی می کنم ... "

 

4

" نه
من از آنهایی نیستم که تنها بمانم
تنها بروم
تنها برگردم ...
به دسته ی فلامینگوها ملحق می شوم "

- دی نود و دو - عسلویه -

 

5

" چشم هایِ من
دکمه هایِ پیراهن ِ تو...

نه خواب
نه برادر ِ بزرگترش
حریفِ بستن ِ آنها نمی شوند... "

-
نهم بهمن نود و دو-

 

6

" تهران

با اینهمه مردی که من نیستند

درد ِ دندانی ست که نیست

با اینهمه زنی که او نیستند

دلتنگ شوی

جایی خالی رسوایت کـُـنــَـد

حفره ای عمیق

پیاده روهایی طولانی که فقط پیاده رو باشند

و هوایی

خاطره یِ درد را

در دهان تازه کـُـنــَـد

در پیاده رو ها

تپیدن را به قلب بازگردانــَــد

با اینهمه دربندی که منم

درد ِ دندانی که نیست

با آنهمه آزادی که او

از دهان

از پیاده روهایی طولانی

به قلب بزند

به حفره ای عمیق... "

 

- اوّل اسفند نود و دو

 

7

"ساعت از زنگی که می زند می گذرد

شِش ِ صبح یا شِش ِ عصر

حقیقتِ شب

خورشیدی ست که بی وقفه

سخاوتمندانه به زمین می تابد

دروغ

زمینی ست که مدام می گردد

و عقربه هایی که شایعه یِ خاکستر ِ ثانیه ها را

منتشر می کنند

اتاق از پنجره ای که باز می شود بسته می شود می گذرد

حقیقت

روشنایی ِ اتاق در نگاه ِ توست

دروغ

منم که دور ِ خودم می گردم

و حقیقت

منم که دور ِ تو...

و ملافه ای

که از هراس ِ چیزی که نیست

روی ِ سرم می کشم که نلرزم

دروغ

چشمهایی ست که می بندم

تا به عکس هایی خیره شوم

و به سنباده ای فکر کنم

که می تواند راه ِ گلو را نرم تر کند

و به رنگی

به شادترین کودکِ ممکن

که دلتنگی را

در پیراهنی با نقش ِ هزاران گل ِ آفتابگردان بپوشاند

و به زنگ هایی که برای هیچکس

شش ِ صبح یا شش ِ عصر

به صدا در نمی آیند

بی وقفه بخندد

بخندد

بخندد"

 

8

"چشم هایِ تو سگ داشت

می دانستم...

و از علاقه یِ تو

به نبستن ِ هیچکدام هیچوقت

چیزی نمی دانستم

و همین که نمی دانستم را می خواستم"

 

9

" من از ارتفاع نمی ترسم      

من از ارتفاع نمی ترسم

من از ارتفاع نمی ترسم

حین بوسه های تو

پشت چشم های بسته ام

نهراسیدن از ارتفاع را

به قلبم تلقین می کنم"

 

10

"من تعبیر راز خنده را می دانم

چاهی در گونه هایت

که مرا زیباتر از تو

بر تخت پادشاهی می نشاند

تا قحطسالی برادران و آسمانم را

در بوی تنت در پیراهنم فراموش کنم"

 

11

"تو تصمیم می گیری بروی

نباشی

برنگردی

دیکتاتوری فقط این نیست که تنها کاندیدای انتخابات باشی

و انتظار من

تمرین تلخ دموکراسی ..."

 

12

" که خوبم

که همه چیز را از یاد بُرده ام

که دیگر مهم نیست

حقیقتِ دروغ هایی ست

که ارتباطی به جهنّم ِ زیبایی ِ تو ندارند

که خوبی

که همه چیز را از یاد بُرده ای

که دیگر مهم نیست...

هیچ دروغی

هیچگاه

هیچ آتشی را خاموش نمی کُند"

 

13

" کشتزار ِ پنبه بودم

لابلای ِ پیش بینی هایِ هواشناسی

پی ِ هیچ بارانی نبودم"

 

-دوم اردیبهشت نود و سه-

 

14

" ما با هم از این شب عبور می کنیم

من به صبح بر می گردم

تو

ماهِ تمام ِ ساکنین ِ نیمکره یِ دیگر می شوی"

 

-یازدهم اردیبهشت نود و سه-

 

15

" باری بود

قطاری که سنگ می بُرد

و نفت و آهن و خاک

و من فکر می کردم

تو را چگونه کجا می بَرَد

که نه اَقاقیا در دست هایِ من خشک می شد

نه چشمهایِ تو پشتِ شیشه هایِ پنجره یِ هیچ کوپه ای

و از ناگزیری

سنگ می شدم

و نفت و آهن و خاک

که در قطاری باری دور می شد"

 

16

"پشتِ اینهمه لبخند و خیرگی

چیزِ خاصی نیست...

قابِ عکسی که به اجبار

رویِ لکّه های دیوار

            کوبیده می شود"

 

17

"صندلی هایِ لهستانی

سیگارهایِ آمریکایی

میزهایِ هندی

قهوه هایِ فرانسوی...

هیچ چیزِ این کافه یِ لعنتی

جز جایِ خالیِ تو

         اینقدر اهلِ این حوالی نیست"

 

18

" دیواری

در انتهایِ سراشیبی ِ کوچه ای بن بست

روزی

کنار ِ نام ِ تو

در صفحه یِ حوادثِ روزنامه ها

خواهم نشست"

 

-بیست و یکم خرداد نود و سه-

 

19

"از خنده هایِ تو می میرم
و همیشه فکر می کنم
گریه هایت
با من که از خنده هایِ تو می میرم
چه خواهند کرد"

 

20

" من
وقتی از کنار ِ تو گذشتم
چند نفر شدم
یکی
در راهِ خودش
بیهودگی را ادامه داد
یکی برگشت
و در جایِ پاهایِ تو
گمراه شد
یکی
در ردّ ِ نگاهی که نکردی
گور ِ خود را گم کرد
و آن که نه برگشت
نه ادامه داد
نه گم شد
برایِ نوشتن ِ این شعر
همان جا ایستاد
همانطور
همان وقت
وقتی از کنار ِ تو گذشتم ... "

-سوم تیرماه نود و سه-

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : sori - آدرس اینترنتی : http://svsvsvsv.blogfa.com

aliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii

ارسال شده توسط : .... - آدرس اینترنتی : http://

ای دریغ و ای دریغ و ای دریق