شعرهایی از علی رضا نیک پسند


شعرهایی از علی رضا نیک پسند نویسنده : علی رضا نیک پسند
تاریخ ارسال :‌ 6 مهر 04
بخش : شعر امروز ایران

 

 

 

 

 

۱
من درباره‌ی جنگ چیز زیادی نمی‌دانم
اما شعر به من یاد داد
صادق نباشم
پس جنگ را با خود به خانه می‌آورم
و به هیچ‌‌کس اسمش را نمی‌گویم
ساکت نمی‌نشیند
با پدرم حرف می‌زند
با مادرم نماز می‌خواند 
هم‌بازی برادرم می‌شود
جنگ! تو همه‌چیز را می‌دانی

در این‌جا چیز
به معنی کامل بشر به‌کار رفته است

مشت می‌کنم
مشت می‌کند
او محافظ معنی خود است
من اما
فقط نمی‌خواهم
همینی باشم که هستید
مشت من
نه چیزی برای از دست دارد
و نه می‌خواهد چیزی به دست بیاورد
مثل شعر
آینه‌ای، که تلاش می‌کنیم خالی نباشد

جنگ بزرگ شد
از لغت بیرون زد
از معنا خارج شد
اما هنوز نمی‌داند
مشت من
خالی‌ست

 

 

۲
ادوارد دست‌قیچی! دست‌هایت را به من بده
شاید دست کودکیم را بگیرم
از تردید‌هایم بگذرم
و وقتی چیزی برای از دست دادن نماند
سفره‌ی دلم را پهن کنم
با قلبی که در دست تو...
می‌تپد؟

بیا با شش‌هایم چند نخ کم‌تر نفس بکشیم
عقربه‌هایت را بِکَن
ممکن است چیزی برای نوشتن به دست بیاوری
راستی! چرا فکر می‌کنی زبان حقیقت است
و من شاعر نشدم تا دروغ بگویم؟

 هنوز مهربانم
 دستم را بالا نمی‌برم
تا جای خدای تو تنگ نشود
سوال‌هایم را همین‌جا نگه می‌دارم
 پشت همین شعر

می‌نویسم
این دهن‌کجی من به ادبیات است
شاعر نیستم، شاید هم باشم
و شاید محض نوشتن
نباید از کلمات، قرض می‌گرفتم

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :