شعرهایی از علی رضا سلیمانی

تاریخ ارسال : 9 تیر 95
بخش : قوالب کلاسیک
1
موتور آقا،موتور...موتور فوری
.
.
کاش پیدا شود مسافر من
داخل چرخ های بی دنده
سالها گم شده است شاعر من
داخل وکوچه و خیابانها
مرگ در حال سبقت از من بود
من به فکر مسافری که رفت
تا که با زندگی کند بدرود
گوش کن،این صدای بی کسیِ
شاعری که ،که لکنت افتاده
له شده زیر چرخ بی پولی
گریه کرده به وحشت افتاده
چاله های عمیق پایین شهر
مثل قانون بی اساسی بود
سر چارراه وحدت اسلامی
دردو دل کردنم سیاسی بود
ترس از زندگی شدن بارنج
هر کسی را به زیر پل انداخت
درد دارد که قبل هر بازی
مطمین تر شوی که باید باخت
دور خود چرخ می زنم هر روز
حال و آینده ام پراز دود است
هرطرف می روم نوشته شده
این خیابان همیشه مسدود است
موتورم که به پت پت افتاده
خسته از چاله ها و ترمز هاست
گاز دادم به هیچ جا نرسید
چون که پشت چراغ قرمز هاست
شب شد آن گوشه بغ کنم از درد
همه در قبر های خود خوابند
سهم من شعر می شود با اشک
که فقط، چسب روی اعصابند
توی فکرم صدا ی سوت و بوق
حرف دارم ،که وقت گفتن نیست
سر چار راه وحدت اسلامی
هیچ راهی برای رفتن نیست
2
آمد ،چقدر چهره ی غمگین به خود گرفت
یخ کرده بود وتوی دلش بی قرار بود
نه ماه غوطه ور وسط خون وگریه و
ودختری که اسم قشنگش (بهار)بود
از پشت پنجره به نگاهم ،نگاه کرد
ساعت شکنجه می شدم اما شکسته بود
آن دختری که زیر تجاوز سکوت کرد
مثل دهان بسته ام انگار خسته بود
آمد کنار پنجره با دست خونی اش
چسبید پشت شیشه و فریاد زد کمک!
من بادهان خونی ام انگار تف شدم
برصورتم ،که کوک شدم مثل آدمک
برگرد،هیچ کس،به توفکرش دچارنیست
این سالها بدون توتحویل می شود
احوال ماشبیه همان( موش )موذی است
که درتصوارت خودش( فیل )می شود
برگرد وسقط شو به تواینجا نیاز نیست
بگذارتا به دردخودی مبتلا شویم
ما را به حول محورشان چرخ می کنند
باید که پشت پنجره ازهم جداشویم
باید که مثل توتنمان یخ کند ازاین
فصلی که سرد هست و زمستان ادامه داد
ما را به در نمی کند این سیزده چرا؟
(باید به عشق نه! به خود مرگ نامه داد)
کاری ازعشق برنمی آید
مرگ مارانجات خواهد داد
زهرا معتمدی
لینک کوتاه : |
