شعرهایی از صبا کاظمیان


شعرهایی از صبا کاظمیان نویسنده : صبا کاظمیان
تاریخ ارسال :‌ 29 بهمن 00
بخش : شعر امروز ایران

 

۱
صدات گرفته است
صدات پهلو گرفته است
و قایق‌های کاغذی از برابرت عبور می‌کنند

نه عشق‌های قدیمی
نه شعر
نه اندوهی حتا...
بی سرنشین‌تر از همیشه بازگشته‌ای
کشتی نه‌چندان پیر‌!
نه‌چندان جوان
که باز
تور بیندازی

کدام دریا بود؟
او که موج‌هاش
مسیر اندوه را عوض می‌کرد
و عمر را
-که طولانی‌تر از صبوری انسان است-
در سینه‌اش به خواب فرو می‌برد
چرا به گل ننشستم؟
کدام دریا بود؟

 


۲
مثل فرصت وجود در میانه‌ی دو عدم
خواهمت زیست
خواهمت رقصید
خواهمت بویید
عمر من است این
 که جادوانه می‌گذرد

 


۳
ببوسمت
آن‌قدر که این حجم بیهوده
"عمر" شود
و باز بگذرد
 پیر شویم
آن‌قدر که در روشنایی ر‌وز
مسیر رگ‌هات را گم کنم
و تو
در روشنایی روز
مرا به خانه‌ام برسانی
به قلبت
که این‌بار
آرام‌تر می‌تپد

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :